-اینجا فقط متعلق به توئه! 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلوییی باید بترسم که عروسم زیباترین عروس دنیا میشه و ممکنه بدزدنش! خجالت کشیدم و سرم رو انداختم پایین و گفتم: -خیلی دوستت دارم 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلو! -منم دوستت دارم ترالنم. غرق خوشی و لذت شدم. لباس عروسم رو داده بودم خیاط مخصوص مامانی بدوزه؛ برای همین سه روز دیگه آماده میشد. وسایالی مورد نیازمون رو خریدیم و سمت طالفروشی رفتیم. آرشام گفت سِت طالهای خوشگلشون رو بیارن تا انتخاب کنیم.
3ay ir ورود به سایت همسریابی هلوییی رد نگاهم رو گرفت
طالفروش حلقههای خوشگل و ظریفی جلوی رومون چید و من محو یه انگشتر نگیندار زیبا شدم. 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلوییی رد نگاهم رو گرفت و به انگشتره رسید.
آقا اون انگشتری که سمت راست ردیف سوم از آخره رو لطف کنین. برای آرشام هم مدل مردونهی اون انگشتر رو گرفتیم و سمت رستوران رفتیم تا شام بخوریم. فضای دنج و آرومی بود. پشت یه میز سه نفره کنار پنجره نشستیم و 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلو گارسون رو صدا زد تا سفارش بده. هردومون کوبیده سفارش دادیم با ساالد و دوغ محلی که داشتن. موقع خوردن غذا 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلویی با لذت نگاهم میکرد و لبخند میزد. -آقاهه چرا اینجوری نگاهم میکنی؟! -خانوم خودمه، مشکلیه؟! -نه نه اصال! راحت باشین. -راحتم! خندهام گرفت. ماشاهلل تو پررویی دست کمی از هم نداریم.
بعد شام 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلوییی پول غذا رو حساب کرد
بعد شام 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلوییی پول غذا رو حساب کرد و راهی خونه شدیم. **** یه هفته تند و سریع گذشت و 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلویا توی راه فرودگاه بودیم تا به استقبال خانوادهی 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلو بریم.
فردا هم تارا میاومد. خیلی خوشحال بودم! مریم جون از ماشین پیاده شد و جلوتر از همه به راه افتاد. هر چی توی خونه بهش گفتیم شما بزرگتری و باید اونا بیان دست بوست قبول نکرد که نکرد و گفت باید منم بیام! وارد محوطهی فرودگاه شدیم و روی صندلیهای انتظار نشستیم. 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلویی نگاهی بهم انداخت و گفت: -میدونم تو هم مثل من دل تو دلت نیست؛ اما نگرانی رو از توی چشمات میخونم! بهتره نگران چیزی نباشی؛ چون من از انتخابم مطمئنم. بابا هم همیشه به انتخابم احترام میذاره؛ شاید مامان یکمی بد خلقی نشون بده؛ اما تو مطمئن باش هیچکس نمیتونه باعث جدایی ما بشه. 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلویا دلگرم کنندهای توی روم پاشید. دستاش رو گرفتم و گفتم: -وقتی این دستای قوی محصور کنندهی دستای منن، وقتی یکی رو دارم که با وجودش بهم اطمینان میده دیگه جای نگرانی واسم نمیمونه! -آفرین خانوم خودم.
لبخندی زدم و به صفحه نمایشگر فرود هواپیماها خیره شدم. انتظارمون طول زیادی نکشید که فرود هواپیمای آلمان به خاک ایران بیقراریمون رو بیشتر کرد. دست توی دست 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلو با دسته گلی خوش رنگ و خوش عطر وایساده بودم که صدای شیطون دختری باعث شد به سمت چپ برگردیم. -وای مامانی! چهقدر دلم برات تنگ شده بود. پرید و مریم جون رو بغل کرد. جوری که کم مونده بود دو تاشون پخش زمین بشن. 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلویی: 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلویا چیکار میکنی؟ یواشتر! دختره برگشت و به من و آرشام نگاه کرد. آیال: آخ جون زنداداشمم که اینجاست! خواست طرف منم بپره که آرشام جلوش رو گرفت و گفت: -زنم رو از سر راه نیاوردم که بپری و ناقصش کنی! آیال: خیلی بدجنسی داداش! بعد آروم اومد و بغلم کرد: -خیلی خوشحالم که زنداداشم بینهایت جذاب و خوشگله! دستم رو پشتش کشیدم و گفتم: -نهایت لطفته عزیزم. تو هم تو جذابیت و خوشگلی بینظیری داری! تشکری کرد و از گردن 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلویی آویزون شد. 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلوییی: چیکارمیکنی جغله؟! بیا پایین، آبرومون رفت! آیال: چیه هی نِق میزنی؟! خوب دلم برات تنگ شده. با صدای مردونهای که از پشت سرمون شنیده شد 3ay ir ورود به سایت همسریابی هلویا گردن آرشام رو ول کرد و کنارش ایستاد.