-دهنت رو ببند، زنیکه عوضی. -به نفعته زیاد ور ور نکنی؛ وگرنه نگهبانای بیرون هم خیلی مشتاقتن! یا ! 2همدم سایت همسریابی زن چهقدر عوضیه؟! آرشام پس کجایی؟ بیا دیگه! -سایت همسریابی بهترین همسر رو ول کن پاشو؛ باید بری اون یکی اتاق. اونجا رو براتون آماده کردم. به پسره اشاره کرد که به سمتم بیاد. -به من دست نزن! اومد جلوتر و دستام رو گرفت و کشید. -مگه نمیگم به من دست نزن؟! ای سایت همسریابی شیدایی! کجایی؟ صدای قهقه 2همدم سایت همسریابی بلند شد: -سایت همسریابی بهترین همسر کوچولو!
آرشام جونی در کار نیست که بیاد نجاتت بده؛ پس ساکت باش و همراه پدرام بیا. نمیخواستم جلوی همسریابی توران زنیکه گریه کنم و غرورم خُرد بشه. خودت کمکم کن! پسره دستم رو کشید و من رو با خودش به سمت یکی از اتاقها برد. در رو که باز کرد نگاهی به اتاق انداختم. یه تخت بزرگ دو نفره وسطش خودنمایی میکرد! دستم رو کشید و پرتم کرد روی تخت؛ سایت همسریابی شیدایی سرازیر شد. سلطانی نگاهی بهم انداخت و گفت: -خوش بگذره خانم کوچولو! دستش رو برام تکون داد و بیرون رفت. آرشام کجایی؟! 2همدم سایت همسریابی! نذار شرفم رو از دست بدم
سایت همسریابی بهترین همسر داشت نزدیکم میشد
عفتم رو حفظ کن! اگه بالیی سرم بیاد قسم به بزرگیت خودم رو میکشم. سایت همسریابی بهترین همسر داشت نزدیکم میشد. -همسریابی توران! به هم رسیدیم خوشگلم. -دست کثیفت بهم بخوره بد میبینی. با صدای بلند خندید و گفت: -هر کاری دلت میخواد بکن 2همدم سایت همسریابی! تو هر چی بیشتر مخالفت کنی من بیشتر جذبت میشم. به من دست نزن، مگه من چیکارت کردم؟ -بذار فکر کنم.
با من که کاری نکردی؛ اما دختر خاله من رو بدجوری اذیت کردی، منم که 2همدم سایت همسریابی! پس با این حساب منم اذیت کردی و االنم باید جبران کنی. -پست فطرتتر و آشغالتر از جایی ندیدم. -جون! بگو عزیزم. نزدیکم شد. با یه حرکت پیرهنش رو از تنش درآورد. چشمام رو بستم و توی دلم همسریابی توران
سایت همسریابی شیدایی رو صدا زدم که کمکم کنن.
سایت همسریابی شیدایی رو صدا زدم که کمکم کنن. دستش رو آورد جلو و صورتم رو لمس کرد، سرم رو به عقب کشیدم که از گردنم گرفت و ثابت نگهم داشت. صورتش رو بهم نزدیکتر کرد و به لبام خیره شد.
تف انداختم توی صورتش که گردنم رو ول کرد و عقب کشید. صورتش رو پاک کرد و یکی اومد روی تخت و من رو خوابوند. خودم رو به اینور و اونور کوبیدم؛ اما چه فایده؟! دستاش رو همسریابی توران مانتوم گذاشت و از وسط جرش داد. با صدای بلند جیغ کشیدم رو صدا زدم. جیغ زدنام بین صدای خندههاش گم شد. صورتش رو آورد جلو و بهم نگاه کرد. خواست بیاد سمتم که یکی محکم به در کوبید و در از جاش کنده شد. هراسون از روم بلند شد و به طرف در نگاه کرد. چشمام رو که از ترس بسته بودم رو باز کردم و با کسی که جلو در دیدم نور امید تو دلم دمیده شد. آرشام من اومد