و نفسم می گرفت. چشمم به گروه همسریابی تلگرام تهران اتاقش افتاد. با قدمهایی شل به سمت پنجره اتاق رفتم و پرده رو کنار زدم. نگاهم به روی درختهای باغ افتاد. با خودم زمزمه کردم: -گروه همسریابی تو کجایی؟ تو برای اینجا نیستی؟ تو جات اونجاست ته باغ.... چرخیدم و پشت به پنجره دادم و چشمم به تصویر سیاه سپید چهره گروه همسریابی تلگرام که روی دیوار قاب گرفته شده بود افتاد. اشکهام رو پاک کردم و در همون حال گفتم: -من باید این کار رو بکنم. من دیگه نمیتونم. باید زندگیم رو عوض کنم.
من متعلق به سامانم. گروه همسریابی اردبیل باید زندگی موفقی داشته باشه. گروه همسریابی آرزویی بود که سروش همیشه برای فرزندانش داشت. چشمام رو بستم و صدای گروه تلگرامی همسریابی تبریز در گوشم زنگ زد
گروه همسریابی تلگرام تهران با من و عشقم کردند رو باهاش نمی کنم
گروه همسریابی واتساپ اگه روزی بچه دار شدیم و فهمیدم که بچمون عاشق کسی شده هیچ وقت اون کاری رو که بابا و گروه همسریابی تلگرام تهران با من و عشقم کردند رو باهاش نمی کنم. بهش یاد می دم روی پای خودش بایسته و با عشق بره جلو. بهش یاد می دم اونی که دلش گروه همسریابی شیراز کرده مهمه و احساسش. نمیذارم بشکنه.... چشمام رو باز کردم و در پس پرده اشک به چشمای سیاه و قشنگ سروش نگاه کردم. به آرامش به سمتش رفتم. دستم رو روی صورت مخملی و قشنگش کشیدم و زمزمه کردم: -مطمئن باش تو رو به آرزوت می رسونم و گروه همسریابی واتساپ رو اونقدر خوشبخت می کنم که هیچ وقت به خاطر حماقتم بهم خرده نگیره.
مطمئن باش هیچ وقت بهش نمی گم که چطور با حماقت از همدیگه جدا شدیم. بعد از تالشی که تمامی اعضای خانه برای اجرای خواسته های من انجام دادند خانه باغ همانی شد که میخواستم. باغ گروه همسریابی... در این بین کسی که بیشتر از همه من در نظرش محبوب بودم کسی نبود جز گروه همسریابی تلگرام تهران همان یار و یاور صمیمی مامان... همانی که در سختی ها همیشه در کنار مامان بود. وقتی که از او دلیل رفتار محبت آمیزش رو پرسیدم با مهربانی و عطوفت دستان نرمم رو میان درستهای پینه بسته اش گرفت و در حالی که در نگاهش قطره های الماس اشک می درخشید گفت: گروه تلگرامی همسریابی تبریز شما خودت از نوع ما بودی و دردمون رو کشیدی.
گروه همسریابی اردبیل سخنش تمام شد
پس با اون هایی که توی ناز و نعمت بزرگ شدن متفاوتی و میتونی درکمون کنی... گروه همسریابی اردبیل سخنش تمام شد دستانش رو نوازش کردم و گفتم: گروه همسریابی تلگرام شما هم مثل مامان برای من عزیزی.
اینجا خونه همه ماست و تنها به من تعلق نداره. هیچ دوست ندارم شما رو غریب ببینم. شما گروه همسریابی شیراز از این به بعد... گروه همسریابی واتساپ با حرفها و نگاهش این اطمینان رو به من می داد که میتوانم رو ی او حساب باز کنم. از ان جایی که از دیگر مستخدمین خانه قدیمی تر بود. تقریباً همه از او حساب می بردند و این برای من خیلی حائز اهمیت بود. گروه همسریابی همراه معصومه خانم به باغ رفتیم تا به گروه همسریابی تلگرام باغ هم رسیدیگی کنیم.گروه همسریابی اردبیل قدم روی سنگفرش های باغ می گذاشتم چشمانم از اشک تر شده بود و هر لحظه یک بار بی اختیار سر بر می گرداندم و به قاب پنجره اتاق سروش خیره میشدم. عجیب بود که یک بار او را با نگاه ملتمسش پشت قاب پنجره دیدم که به من خیره شده بود. نگاهش نوازشگر چشمان غرق در اشک من بود. گروه همسریابی واتساپ وقتی من رو در گروه همسریابی تلگرام حالت روحی نامساعد دید به سمت باغبان و همراهانش رفت و با دقت و وسواس خاصی شروع به ایراد گیری از کارهای آن ها کرد.باغبان ها هم با دقت به اشکاالت کارشون گوش می دادند و وقتی گروه همسریابی شیراز شرایط رو اینطور دیدم در جهت مخالف آنها به سمت استخر به حرکت در آمدم. با هر قدمی که بر میداشتم در دلم طوفانی به پا می شد. انگار روی زمین حرکت نمیکردم