نگاهم رو از چشمهاش گرفتم و به طرف کانال های همسریابی راه افتادم. عجب گیری کردم! منتو هم کمتر دور و بر من بپلک، خب؟ اگه نخوام کسی بهم توجه کنه باید کی رو ببینم؟ اصال کی گفته اون به من توجه میکنه؟ حاال هرچی! زیادی تو دست و پامه. هرجا میرم یهو کنارم سبز میشه! چه معنی داره؟ مگه من و اون لج نیستیم باهم. ای بابا! وارد کانال ازدواج دائم با عکس خودمون شدم و گفتم: کانال های همسریابی که میگذره باید آماده باشید. دیگه هم اینجا نباشید. برید توی محوطهی بیرون کاخ، وقتی کهاز کانال همسریابی مطمئن به بعد استراحت تعطیله. هر لحظه امکان داره که نارسوس به اینجا برسه، پس برای هر یک ارفلون شکافته بشه صدای بلندی ایجاد میشه. اون لحظه هیچکس، تاکید میکنم هیچکس نباید توی کاخ باشه!
کانال های همسریابی چه حالتی باشیم
کانال ازدواج دائم با عکس نیمخیز شد و پرسید: -مگه ماروم هم دستشون افتاد؟ سرم رو با تاسف تکون دادم و گفتم: کانال های همسریابی چه حالتی باشیم. ازتون میخوام برای این یک ساعت کنار هم باشین و با هم اونقدر مهربون رفتاراینجا زمان از اونچه که فکرش رو میکردیم، خیلی زودتر میگذره. معلوم نیست یک ساعت دیگه کنید که نکرده بعدا حسرت گذشته رو نخورید. کانال همسریابی با عکس تلگرام از جاشون بلند شدن. کنار داالن ایستاده بودم و هرکی میخواست خارج بشه، باید از کنارم رد میشد. اولین نفر فرامرز بود. دستم رو دراز کردم.
به دستم نگاه کوتاهی انداخت و لبخند زد. ضربهی آرومی به دستم زد و از کنارم رد شد. به نوبت اشکان، دیاکو، شاهرخ، آئیل، آوینا، سام، هلیا و جیکوب هم به همون روند از کنارم رد شدن. به کانال همسریابی با عکس تلگرام که نزدیکم ایستاد، نگاه کردم. نگاه محکمی بهم انداخت و ضربهای محکمتر از نگاهش، به دستم زد و از کنارم رد شد. از گوشهی چشم به رفتنش و بعد به دستم نگاه انداختم. نفسم رو کانال همسریابی مطمئن به بیرون فرستادم و به ارشیا، کانال ازدواج دائم با عکس و بهاره خیره شدم. از جام تکون خوردم و بهطرفشون رفتم. جلوشون ایستادم و لبخندی زدم. دستهام رو از هم باز کردم. ندا قدم بلند برداشت و خودش رو توی بغلم انداخت. توی بغلم محکم فشردمش. با لبخند ازم جدا شد و از داالن خارج شد.
کانال ازدواج دائم با عکس از هم فاصله گرفتیم
کانال های همسریابی رو هم به آغوش کشیدم و کانال ازدواج دائم با عکس از هم فاصله گرفتیم. نگاه عمیقی به ارشیا انداختم. بهطرفم اومد و خودش رو توی آغوشم جا داد. دستهام رو دورش حلقه کردم و محکم فشردمش. چونهم رو روی سرش گذاشتم و گفتم: -کانال همسریابی با عکس تلگرام هر اتفاقی که بیفته برام مهم نیست. تنها چیزی که میتونه من رو از پا دربیاره اینه که تو رو از دست بدم. پس مواظب خودت باش. نذار که از پا دربیام. نذار که نابودگر خودش نابود بشه. لبخند صداداری زد و گفت: اخمهای مامان وقتی اذیتش میکردم تنگ شده. دلم برای بوی عطر بیک کانال همسریابی مطمئن خیلی تنگ شده. همونحاال که مامان و بابا فکر میکنن که ما مُردیم، بعد از این ماجرا نمیشه برگردیم پیششون؟ دلم برای عطری که تو میگفتی یه بابا باید همین بو رو بده. کانال همسریابی با عکس تلگرام رو با درد روی هم فشردم و گفتم: -الینا من خیلی وقته که دلم میخواد این چیزهایی رو که توی دلم مونده بگم؛ اما تو هیچوقت من رو کانال همسریابی مطمئن! خودم از این فاصله دارم اذیت میشم... نکردی که اینطوری حرف بزنیم. چونهم رو روی سرش جابهجا کردم و غمگین گفتم: -میدونم... میدونم