حداقل زمانی که کانال عقد موقت داشتن کردن. در کل میتونیم امیدوار باشیم که کانال ازدواج موقت واتساپ مقاوم نیستن. اشکان نگاهی به فرامرز کرد و رو به من گفت: -کانال عقد موقت که به آسمون اول بری، قبل از اینکه بتونی دنبال چیزی بگردی با یه کانال ازدواج موقت رایگان روبهرو میشی. با دقت نگاهش کردم. منتظر شدم که حرفش رو ادامه بده؛ اما همونطور به صورتم خیره بود. -خب؟!
لبخندی زد و گفت: -خب نداره! ما نمیدونیم که اون کانال ازدواج موقت رایگان کیه؛ اما احتمال میدم که فرشتهی نگهبان باشه. -یعنی مانعم میشه؟ آوینا نگاهی به اشکان کانال عقد موقت و گفت: -احتماال. به صندلی تکیه دادم و گفتم: خب باید چیکار کنم؟ داد. کالفه سرم رو تکون دادم و دستم رو زیر چونهم گذاشتم. یعنی اونها خبر ندارن که ما داریم چیکار میکنیم! خب البته اگه اون فرشته بفهمه که قصد من کانال ازدواج موقت واتساپ زدن مدارهاست، مسلما به من اجازه نمیده. شام رو آوردن و مشغول خوردن شدیم. تیکهی پیتزایی که سس زده بودم رو به دهنم نزدیک کردم و گاز بزرگی ازش گرفتم. هلیا سرش رو بلند کرد و گفت: -یعنی کانال ازدواج موقت رایگان نمیدونن کار ما چیه؟ برگشتم و نگاهش کردم.
کانال عقد موقت نگاهی به بقیه انداخت
دهن پرم نذاشت جوابش رو بدم. کانال عقد موقت نگاهی به بقیه انداخت و گفت: -راست میگه. یعنی خبردار نشدن؟ فرامرز با دستمالی دهنش رو پاک کرد و گفت: -قطعا خبر دارن که داره چه اتفاقی میفته و دارن کانال ازدواج موقت شرعی نیکان رو آماده میکنن؛ اما توی آسمون اول نیستن. نمیدونم شاید از کار ما خبر نداشته باشن. لقمهی بزرگی که خورده بودم رو قورت دادم و گفتم: -بهتره که نفهمه قصد من چیه؛ چون نمیذاره من کارم رو انجام بدم. نفس عمیقی کشیدم و مشغول خوردنم شدم. شامم تموم شده بود و مشغول جمع کردن وسایلم بودم. نمیدونم کدوم کار درسته و کدوم کار غلط. مغزم دیگه واقعا به جایی قد نمیده. پوفی کشیدم. از جام بلند شدم.کوله رو برداشتم و انداختم روی شونهم. پیش میرم ببینم چی میشه.
کانال ازدواج موقت با عکس از بقیه از در خارج شدم. نگاهی به اطراف انداختم. شهر شلوغ بود و مردم در رفتوآمد بودن. فکر میکنم پس کانال ازدواج موقت واتساپ جشن کریسمسشون باشه. لبخند غمگینی زدم و منتظر بقیه شدم. دوباره به همون کوچه رفتیم. فرامرز توضیح مختصری به ندا و کانال ازدواج موقت ایتا برای تلپورت به مختصات مورد نظر داد. دوباره همه دست همدیگر رو گرفتیم و چشمهامون رو بستیم. پنج دقیقهای بود که چشمهام بسته بود که باالخره با گفتن کانال ازدواج موقت با عکس چشمهام رو باز کردم. به اطرافم نگاه کردم.
کانال ازدواج موقت شرعی نیکان بزرگی بودیم
کانال ازدواج موقت ایتا کانال ازدواج موقت شرعی نیکان بزرگی بودیم و پشت سرمون پر از درخت بود. دور خودم چرخیدم. چشمم به کلبهی چوبی که کمی دورتر بود افتاد. بقیه هم متوجهاش شده بودن. بهطرف کلبه کانال ازدواج موقت با عکس افتادیم. وارد کلبه شدم و به در و دیوارش نگاه انداختم. چیز زیادی توش نبود غیر از چندتا پتو و یه شومینهی کوچیک. کلبه کوچیکتر از اون بود کانال ازدواج موقت ایتا یا اتاقی داشته باشه. جیکوب نزدیک شومینه شد و گفت: بیتوجه به کانال ازدواج موقت با عکس که میزدن از کلبه خارج شدم. هوا واقعا سرد بود. کمی توی خودم جمع شدم و بهباید روشنش کنیم وگرنه تا صبح از سرما میمیریم. کانال ازدواج موقت شرعی نیکان خیره شدم. ابری دیگه توی آسمون دیده نمیشد و هوا صاف شده بود! ستارهها شفافتر از همیشه میدرخشیدن. لبخندی زدم. آسمون داشت