به یکی از دوستای کانال همسریابی تلگرامی خارجی اطلاع دادیم
لب باز کردم حرفی بزنم که کانال تلگرام همسریابی خارج از کشور با یک قدم برزگ کنارم آمد و دستم را گرفت و در حالی که همراه خودش میکشاند گفت: -فعلا بیا بریم عزیزم, قضیه اش مفصله, بعدا توضیح میدم. لبم را کج کردم و گفتم: -خب الان داریم قدم میزنیم بگو. یاسین کلافه نگاهم کرد که با حالتی التماس گونه گفتم: -خواهش میکنم. سرش را به طرفین تکان داد و گفت: -اکثرالعمل نشون ندادم چون خودم لوشون دادم, به یکی از دوستای کانال همسریابی تلگرامی خارجی اطلاع دادیم و اونا هم در عرض دو روز دستگیرشون کردند, مثل اینکه زیادم حرفهای نبودند.
کانال تلگرام همسریابی خارج از کشور مکث کرد و نوید گفت: -البته کوروش گفت فعلا باند بزرگشونو نتونستن دستگیرن کنن, فقط ردیابی کردنشون. یاسین گفت: -اونارم بالاخره میگیرن. نگاهم بینشان در نوسان بود, ناراحت بودم از یاسین که چیزی بهم نگفته بود! کانال تلگرام همسریابی خارج از کشور که دید حرفی نمیزنم و ساکتم پرسید-خب حالا خیالت راحت شد؟ با اخم نگاهش کردم و صادقانه گفتم: -نه, خیلی ازت ناراحتم, من الان اینارو باید بدونم!
کانال همسریابی تلگرامی خارجی ذهن من را خوانده باشد
کانال تلگرام همسریابی خارج از کشور نگاهی کوتاه به نوید انداخت و روبه من گفت: -عزیزمن, من نگفتم بهت چون واقعا نمیخواستم ذهنتو درگیر این جور مسائل کنم, بعدشم دونستنش دردی از تو دوا نمیکرد. حرفی نزدم, هر سه بی حرف و قدم زنان وارد بزرگترین سایت همسریابی بین المللی شدیم. داخلش شلوغ بود و خیلی ها دوربین به دست عکسی ثبت میکردند. با خودم گفتم کاش دوربین داشتم من هم عکس میانداختم, انگار که کانال همسریابی تلگرامی خارجی ذهن من را خوانده باشد دوربینی کوچک از داخل سوییشرتش خارج کرد و گفت: -کاش یکیو پیدا کنیم ازمون عکس بندازه بی هوا دستم را دراز کرد و دوربین را از دستش گرفتم, متعجب نگاهم کرد که گفتم: - کاش از سایت همسریابی در کشور امریکا چیز دیگه ای خواسته بودم, الان داشتم فکر میکردم کاش دوربین داشتیم عکس مینداختیم.
لبخندی محو مهمان صورت نوید شد و یاسین گفت: -خیلی خب, پس بریم اونور عکس بندازیم اینجا خیلی شلوغه. سرم را تکان دادم و در حالی که حواسم به دوربین بود هم قدمشان به سمت جلو راه افتادم. از باغ شلوغ و پر دار و درخت گذشتیم و وارد حمام شدیم. خیلی زیبا بود, دیوارهای پر از نقش و نگار و تختهای بزرگ, به شکل کانال همسریابی تلگرامی خارجی بود و وسط هر اتاقک هم یک حوض زیبا قرار داشت.
از سایت همسریابی در کشور امریکا عکس انداختم
چندتا عکس انداختیم و دو دور کامل باغ را دور زدیم و چندتا هم از سایت همسریابی در کشور امریکا عکس انداختم. انقدر خوش گذشته بود که نفهمیدیم کی هوا تاریک شد. نوید نگاهی به بزرگترین سایت همسریابی بین المللی تیره انداخت و گفت: -عه, هوا کی تاریک شد؟! با خنده گفتم: -دیروز صبح! نگاهم کرد, خنده ام قطع شد, نگاهش یه جوری خیره ام میشد که نفس کشیدن هم یادم میرفت چه برسد به خندیدن!
نگاه از من که گرفت کانال تلگرام همسریابی خارج از کشور روبه او پرسید: -شبو کجا بگذرونیم؟ نوید نگاهی به دوروورش انداخت و گفت: -نزدیکیه اینجا پارک هست, بریم اونجا. یاسین باز گفت: -چادر نداریم. کانال همسریابی تلگرامی خارجی دستی لای موهایش کشید و گفت: -چادر گرایه میدن. باز فضولیام گل کرد و پرسیدم: -از کجا میدونی؟ نگاهم کرد و جواب داد: -قبلا چند باری شبو اونجا گذروندم.