من از نظر سنی بزرگ شده بودم ولی نه تحت شرایط عادی. حالا دیگر من طوری آب دیده شده بودم که نمیتوانستم از تفریحاتی که سایر کانال تلگرام ازدواج موقت سبحان بدنبال آن بودند لذت ببرم. بهمین ترتیب نسبت به درد و رنج و بدبختی خودم و دیگر کانال تلگرام ازدواج موقت سبحان بی اعتنا شده بودم. من دستخوش جریان جزر و مدی بودم که مانند بسیاری از افرادی شبیه خودم در کانال ازدواج موقت سبحان بی اراده به هر طرف هدایت میشدم. ما در کانال تلگرام ازدواج موقت سبحان ازدواج کردیم و برای من اتفاقاتی که در اطراف میافتاد بی اهمیت بود. او از اینکه من به گروه او باز گشته بودم خوشحال بود. حلقه طلائی که من در کانال تلگرامی ازدواج موقت سبحان برای نامزدم تهیه کرده بود خیلی کوچک از آب در آمد. در ابتدا مثل تمام زوج ها در ابتدای ازدواج ما احساس خوشبختی میکردیم ولی مشکل ما این بود که یکدیگر را خوب نمیشناختیم. نامزدم زیبا، فعال و صدای زیبائی داشت ولی فرهنگ او محدود به وضعی میشد که او را بار آورده بودند.
تمام دنیای او آن کانال تلگرام ازدواج موقت سبحان
تمام دنیای او آن کانال تلگرام ازدواج موقت سبحان و آشنایان خانواده اش بود. او اعتقاد محکمی داشت که افراد متکی بخود که تحت تاثیر عوامل خارج از محیط خود قرار نمیگیرند میتوانند تا آخر عمر بهمین ترتیب باقی مانده. این چیزی که او میگفت کار آسانی نبود و خود او خوب نمیدانست که که در زندگی کارهای نامطلوبی هست که در این جمع بندی سهل و ساده نمیگنجد. یکی از اولین چیزهای نامطلوب و نفرت انگیزی که در زندگی با من دریافت این بود که هر روز میبایستی یک پماد بد بو را به پوست بدن چرک کرده من بمالد. در طول کانال ازدواج موقت سبحان که من از شرق با خود آورده بودم مزید بر علت شده بود. من میتوانستم تصور کنم که برای یک کانال ازدواج موقت سبحان بی تجربه در این گونه کارها، زندگی با من تا چه حد میتواند سخت باشد. همه رویاهای آن دختر برای زندگی با کانال تلگرامی ازدواج موقت سبحان نقش بر آب شده بود.
در لینک کانال ازدواج موقت سبحان
از اولین مشکلاتی که ما با آن روبرو شده و نمیتوانستیم از آن گذر کنیم این بود که ما قادر به گفتگو با یکدیگر نبودیم. این البته در درجه اول مشکل خود من بود. من در قسمت اعظم زندگی خودم قادر به تکلم در باره تجربیاتم در لینک کانال ازدواج موقت سبحان نبودم. ولی من مطمئن هستم که خیلی میل داشتم که در سالهای اول ازدواج همه خاطرات خودم را بتفصیل برای او بیان کنم. ولی من متوجه میشدم که این گفتگو همسرم را کسل کرده و حوصله اش را سر میبرد. شاید او ترجیح میداد که من وانمود کنم که آن وقایع هرگز اتفاق نیافتاده است. تلاش من برای اینکه به او بفهمانم که بر سر من و هم بند های من در لینک کانال ازدواج موقت سبحان چه آمده و چه بلائی بسر ما آورده و دستهای مرا شکستند. مفید واقع نمیشد و من میدیدم که او علاقه ای بشنیدن داستانهای من ندارد.
او طبیعتا فکر میکرد که آنها هم بنوبه خود سختیهای زیادی کشیده بودند. برای آنها هم کانال ازدواج موقت سبحان و ایستادن در صفوف مایحتاج کار ساده ای نبوده است. همسر من نمیتوانست درک کند که ما در چه وضعی داشتیم و شک ندارم که من تنها دچار این مشکل نبوده. اینطور بنظر میرسید که حالا با لینک کانال ازدواج موقت سبحان خودمان ما به زبانی صحبت میکردیم که برای آنها قابل فهم نبود.