از صیغه هلو خواهش کردم کمی مراقب رفتارشان باشند
خانم فکر می کنم آخر اتوبوس نشستند! از جا بلند شدم و چادرم را درست کردم. با استرس عقب اتوبوس رفتم و از صیغه هلو خواهش کردم کمی مراقب رفتارشان باشند. یعنی چه صیغه یابی ، حوصله مون سر رفته! سعی کردم آرام باشم و گفتم: صیغه یابی در تهران خواهش می کنم ساکت باشین تا از کاروان بخوام براتون بخونه! آره خانم، حداقل بگید کاروان چیزی بخونه. جلو رفتم و از او خواهش کردم برای بچه ها مولودی بخواند. صیغه یابی مشهد قبول کرد و برایشان خواند. اما مگر راضی می شدند باز بند کردند که برایمان نوار بگذارید حوصله مون سر رفت! مداح ناراحت شد.
همه به صیغه مشهد گوش می دادند
به ناگاه یکی از دانشجویان از جا بلند شد و عصبانی گفت: بس کنید دیگه، دارید می رید سفر. سپس معترضانه خطاب به صیغه گفت: شما چرا چیزی نمی گید، صیغه یابی ! عصبانی و نگران از جا بلند شدم. مجبور شدم برخورد داشته باشم. همه به صیغه مشهد گوش می دادند و اوضاع متشنج شد که با تلاش آقای بینا آرام شد. آرام روی صندلی نشستم و سرم را به شیشه تکیه دادم. پنهانی به اشک هایم اجازه دادم پایین بریزند و دعا می کردم مورد دیگری پیش نیاید. تا رسیدم دلم هزار راه رفت. آقای بینا دایم ازم می خواست صبور باشم و یک وقت کاری نکنم بد بگذرد و خاطره ی بدی از این صیغه تلگرام داشته باشند.
بقیه به صیغه موقت اعتراض می کردند
وارد یک چهار طبقه شدیم. باید هر کدام اتاق به اتاق ساکن می شدند. سعی کردم آن چند دانشجو را در کنار هم جای ندهم. اما آن ها شب ها کنار هم جمع می شدند. سر و صدا و بزن و بکوب راه می انداختند. بقیه به صیغه موقت اعتراض می کردند و صیغه هم عذاب می کشیدم. مجبور بودم برخورد کنم. واقعن داشتم دیوانه می شدم انگار همه جا چیزی برای عذاب دادن من وجود داشت! غذا خوردنشان، خوابشان و هر کارشان برایم عذاب آور بود. اسامی هر کدام را نوشتم، تا وقتی به دانشگاه برگشتیم با صیغه هلو برخوردی جدی شود. با این کار من رام شدند. انگار فقط آمده بودند عذابم دهند.
با دیدن پدر و مادرم انگار همه ی دنیا را به صیغه مشهد دادند
شب ها توی اتاقم فقط گریه می کردم. از پنجره ی اتاق نگاه می کردم و با صیغه تلگرام درد دل می کردم. وقتی وارد می شدم سبک بال به آسمان ها پرواز می کردم. درست مثل کبوترهایش. از زندگی خود گله می کردم از این که چه قدر خسته و افسرده ام. از این که همه با صیغه هستند و اما در حسرت یک هم زبان هستم. موقع برگشت آن دانشجوها اذیت نکردند. به قول معروف کرک و پرشان ریخته بود. و من پیش آقای بینا درد دل و گله کردم. در عین آرامش گفت: خوش به حالت! جا خوردم و اقای بینا ادامه داد: دخترم توی سفر هرچه بیشتر زجر بکشی بهتر قبوله، فقط با دل شکسته ات برای همه دعا کرده باشی. بالاخره بعد از یک هفته استرس به خانه برگشتم. با دیدن پدر و مادرم انگار همه ی دنیا را به صیغه مشهد دادند. آن ها را بوسیدم و هر دو را در آغوش کشیدم.
دوست نداشتم در مورد اتفاقات پیش آمده به صیغه هلو چیزی بگویم
دوست نداشتم در مورد اتفاقات پیش آمده به صیغه هلو چیزی بگویم. هرچه بود فقط شادی مرا می خواستند. در اولین فرصت به دانشگاه رفتم تا صیغه مشهد را ببینم خانم با دیدنم شکر کرد و من حال و احوال مادرش را جویا شدم. صیغه یابی مشهد گفت: حال مادرم، شکر بهتر شده. صیغه یابی شما لطف بزرگی کردید. خواهش می کنم. صیغه که کاری نکردم! صیغه تلگرام چه طور بود صیغه یابی؟ بچه ها اذیتی نکردند؟ لحظه ای سکوت کردم و به یاد شیطنت های آن دانشجوها ناراحت شدم. اما طبق گفته ی آقای بینا دوست نداشتم کسی از این سفر خاطره ی بدی داشته باشد.
برای صیغه یابی در تهران تعریف نکردم
برای صیغه یابی در تهران تعریف نکردم. حتی اسامی آن دانشجویان را ندادم. صیغه مشهد باز هم از صیغه موقت تشکر کرد و گفت: خوبه الان صیغه یابی در تهران دیگه یه دوست دارم که می تونم تو شرایط بحرانی روش حساب کنم. لبخندی زدم و گفتم: ممنون باعث افتخار منه! از خانم الماسی خداحافظی کردم و موقع بیرون آمدن از اتاق با آقای رئوفی برخورد کردم.
صیغه تلگرام به من سلام کرد
صیغه تلگرام به من سلام کرد و هول جواب سلامش را دادم. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: شنیدم با بچه های دانشجو رفتید مشهد! قبول. جا خوردم صیغه یابی مشهد از کجا فهمیده بود، صیغه موقت به مشهد رفته ام. آرام گفتم: ممنون جای شما خالی بود. سفر چه طور بود، مثل این که یک دفعه پیش اومد! تعجب کردم و هول شده بودم گفتم: سختی داشت اما خیلی خوب بود.
بله یه تجربه ی جدید بود. لبخندی زدم و به صیغه یابی مشهد نگریستم می خواست حرفی بزند که تعدادی دانشجو سر رسیدند و ازش سوال داشتند. استاد از صیغه موقت معذرت خواهی کرد و درحالی که حس می کردم از آمدن صیغه هلو معذب شده با معذرت خواهی برای رفتن خداحافظی کردم. هزاران سوال ذهنم را آشفت. آن همه اطلاعات را از کجا می دانست و می خواست چه بگوید!