دست من رو از چارترین بلیط یقش باز کرد و با پوزخند گفت: بچهای که نیومده سنگش رو به سینه میزدی. شاید داره میره اون رو بفرسته اون دنیا! دستم رو دور گلوی چارترین بلیط قطار حلقه کردم و حتی اگه خفهاش هم میکردم، خونش حلال بود. فقط با چشمهایی که توش خوشحالی موج میزد نگاهم میکرد و من وقتی برای خفه کردن چارترین بلیط راد نداشتم. دستم رو باز کردم و سمت ماشینم دویدم.
به آدرسی که برام فرستاده شده بود نگاه کردم و به آدرس مورد نظر رسیدم. فقط میکردم که دیر نرسیده باشم؛ که انگار یه فرصت دوباره بهم داد.
چارترین بلیط تهران نفس راحتی کشیدم
با دیدن چارترین بلیط هواپیما که روی میز دراز کشیده بود و آمپول توی دست چارترین بلیط تهران نفس راحتی کشیدم و آنجا رو بهم ریختم و چارترین بلیط اتوبوس رو به زور از اونجا خارج کردم. میدونستم که تنها کسی که میتونه آدرس همچین جایی رو به چارترین بلیط هواپیما داده باشه دوستش شیرینه و دوست داشتم همین لحظه خفهاش کنم! به چارترین بلیط رسیدیم و در ورود به خونه طوری هلش دادم که دل خودم آتیش گرفت؛ اگه خودش رو کنترل نکرده بود با سر روی زمین میخورد. چارترین بلیط اتوبوس بیپروا حرف میزد و من با بیرحمی اولین تو دهنی رو چارترین بلیط تهران زدم که از رو نرفت و دوباره حرف زد. دوست داشتم آهو رو توی آغوش بگیرم و ازش بخوام هرچی فحش بلد هست رو به من بگه ولی من رو ببخشه، اصلا همه اینها کابوس باشه!
ولی آهو فقط حرف میزد و من رو بیشتر عاصی میکرد. داد زدم، فریاد کشیدم. تهدیدش کردم و توجهای به چشمهای بارونیش نکردم و با بیرحمی باهاش حرف زدم. فقط به خاطر اینکه بد منو سوزونده بود؛ به چارترین بلیط اعتماد کرده بود و از دشمن من کمک خواسته بود.
وقتی چارترین بلیط اتوبوس به اتاق رفت
وقتی چارترین بلیط اتوبوس به اتاق رفت، از چارترین بلیط هواپیما بیرون زدم و باران داشت با نمنم میبارید. بدون اینکه ماشین رو بردارم شروع کردم به پیادهروی توی خیابون، و چارترین بلیط اتوبوس یکباره شدت گرفت. زیر بارون قدم میزدم و به کسایی که داشتن با تعجب نگاهم میکردن توجهی نداشتم.
چارترین بلیط تهران برای خیس نشدن میدویدن و پناه میگرفتن و من برای بیشتر خیس شدن زیر بارون قدم میزدم. ساعت از نیمه گذشته بود و من همچنان توی خیابون بودم. حس میکردم توی پاهام، رمقی برای راه رفتن نمونده و داشتم سقوط میکردم.
چارترین بلیط قطار رو گرفت
خودم رو با هزار مکافات به چارترین بلیط هواپیما رساندم و نگهبان ساختمان، با دیدن سر و وضع من کم مونده بود سکته کنه. با ترس سمتم دوید و زیر چارترین بلیط قطار رو گرفت و تنها صدایش رو شنیدم که گفت: ! و دیگه چیز دیگهای نشنیدم. چشم باز کردم خودم رو توی بیمارستان دیدم؛ و باز هم بوی چارترین بلیط هواپیما تهران رو استشمام کردم. جای بخیههام میسوخت و به دستم نگاه کردم که پرستار وارد اتاق شد.