جونیش؛ اما نامرد همه زندگیمون رو ازمون گرفت و اونموقع ازت جدا شدم؛ ولی بعدها یکی از دوستام یه خبری برام آورد! -چه خبری؟! -اینکه تو و پیام رسان دوستیابی تعقیبت کرده و فهمیده. فرهمند هیچ جوره به حرفم گوش نمیداد تا اینکه جای پوالی پیام رسان دوستیابی اطراف رو بهش گفتم و اونم گفت فقط میتونم یه درخواست ازش داشته باشم. منم از اونجایی که میدونستم تو و میتونی کمکم کنی تو رو انتخاب کردم. مجبور شدم بیام ایران میکردم که من رو قبول کنی. پیام رسان دوستیابی اصفهان جریان بودنت رو بهت بگم؛ چون مثل االن نمیتونستی موفق بشی! دلت میلرزید که نکنه یه وقت من از دهنم در بره و لوت بدم. دل پیام رسان دوستیابی رو شکستی! میدونم عاشقشی؛ حتی یه شب اشک ریختنت رو براش دیدم؛ ولی نمیتونستم کاری بکنم. تنها کسی که میتونست ما رو از این مخمصه نجات بده فقط تو بودی! من رو ببخش آرشام و برو به زندگیت برس. برو دل بهترین برنامه دوست یابی در ایران رایگان رو به دست بیار، اگه الزم شد منم میام همه چی رو بهش میگم. -نمیدونم چی بگم ویدا؛ ولی خیلی ازت ممنونم و امیدوارم خوشبخت بشی!
پیام رسان دوستیابی اصفهان رو میارن پیشت!
تو با رها کردن بابام از دست اون عوضی خوشبختی رو به من دادی، مواظب خودت باش. -تو هم مواظب خودت باش، پیام رسان دوستیابی اطراف پیام رسان دوستیابی اصفهان رو میارن پیشت! -ممنونم. -من دیگه برم، خداحافظ. -باشه، خداحافظ! از بیمارستان بیرون اومدیم. نگاهی به دور و اطراف انداختم و گفتم: -رامین برام بلیط جور کن. -منم باهات میام، دلم تنگ شده. -باشه پس بریم بهترین برنامه دوست یابی در ایران رایگان رو جمع کنیم. -بریم داداش. پیام رسان دوستیابی از هواپیما پیاده شدیم. رامین با شوق نگاهی به اطرافش انداخت و گفت: -چهقدر دلم برای وطنم تنگ شده بود، اگه به من باشه میخوام انتقالیام رو بگیرم و بیام اینجا! -منم موافقم! دیگه پرونده از رو دوش ما برداشته شد و خودش گفت به اوضاع رسیدگی میکنه. -پس موافقی بریم دنبال ترالن؟ -بریم. توهم باید کمکم کنی! -در خدمتم داداش! با هم دیگه سوار تاکسی شدیم و آدرس خونه مامانی رو دادم. مامانی از دیدنمون کلی ذوق کرد و رامین رو غرق ب وسه کرد. -مامانی بریم ترالن رو بیاریم؟ -باشه پسرم شما چاییتون رو بخورین تا منم برم حاضر بشم. -چشم قربونت برم! فرزانه: آخ جون ترالنم میاد!
پیام رسان دوستیابی اطراف: قبول میکنه
آره، بهترین برنامه دوست یابی در ایران رایگان که قبولم کنه. پیام رسان دوستیابی اطراف: قبول میکنه، نگران نباشین آرشام خان! -توکل به ! مامانی حاضر شد و سه تایی سمت شمال به راه افتادیم. *** »ترالن« طبق نقشهای که داشتیم امروز قرار بود به دفتر مشاور بابای آنیتا بریم. پیام رسان دوستیابی اصفهان هم رو در جریان گذاشته بود و نقشهمون رو بهشون توضیح داده بود. با زنگ آیفون از خونه خارج شدم و سوار ماشین مهدی شدم. -سالم. -سالم، آمادهای؟ -بله خیالتون راحت! -توکل به ! به سمت دفتر راه افتادیم. توی ذهنم نقشه رو مرور کردم.
قرار بود جلوی دفتر مقدم همون مشاور بابای آنیتا من و مهدی جر و بحث کنیم و بلند بلند حرفامون رو بزنیم. موضوع بحث هم از این قرار بود که من دختر یه مرد خیلی پولدارم؛ ولی بابام به خاطر نارضایتی از پیام رسان دوستیابی من رو از ارثش محروم کرده. ما هم برای عروسی بهشدت به پول نیاز داریم و منم میگم که باید یه نفر رو پیداکنم تا سندای بابام رو برام جعل بزنه و بعدش همه چی حل میشه! مهدی هم میگه که اون طرف پول زیادی میخواد و منم در جوابش میگم اگه همه پیام رسان دوستیابی اطراف رو بتونه مثل اصلیش برام درست کنه ربع اموالم رو به اون میدم. -تو فکری -داشتم نقشه رو مرور میکردم. -امیدوارم گول بخوره؛ وگرنه کالهمون پس معرکهاس! -ما دخترا بلدیم چهجوری کارمون رو راه بندازیم. فوقش دو سه تا قطره اشک هم به آخر ماجرا اضافه میکنم. خندید: -پیام رسان دوستیابی اصفهان! ماشین رو توی کوچهای پارک کرد و با هم دیگه جلوی دفتر رفتیم. مقدم از پنجره داشت بیرون رو نگاه میکرد. -ایول وقتشه! بهترین برنامه دوست یابی در ایران رایگان کن تا داخل نرفته. -باشه. با صدای بلند شروع کردم به حرف زدن. -رضا من نمیدونم چیکار کنم،