پنل کاربران سایت آغاز نو لبخند زد
مرد که طبقه ی هفدهم پیاده شد پنل کاربری سایت آغاز نور دکمه ی بیست را فشرد و بعد از چند دقیقه روبروی واحد هفتدصدودو از آسانسور خارج شد...زنگ را به صدا درآورد و منتظر ایستاد...طولی نکشید پنل کاربری سایت آغاز نو با ظاهری آراسته و لبخند به لب در را باز کرد و پنل کاربری سایت آغاز نور توی آغوشش گم شد! بیا تو، خیلی خوش اومدی. پنل کاربران سایت آغاز نو لبخند زد؛ دستش را از دست پنل کاربری سایت آغاز نو خارج کرد و خم شد؛ بندهای پوتینش را باز کرد و از پایش در آورد...داخل شد و بسته ی شکلات را سمت پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو گرفت: -ببخشید عزیزم یهویی اومدم نرسیدم چیزی بخرم!
پنل کاربران سایت آغاز نو جستجوی!
ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو چپ چپ نگاهش کرد: گمشو بابا، من گفتم بیایی از تنهایی دربیام.چیزی مگه ازت خواستم؟ پنل کاربران سایت آغاز نو کیفش را روی کاناپه انداخت و گفت: -مگه من گفتم چیزی ازم خواستی، خودم دوس داشتم برات چیزی بخرم، حالا انشاالله دفعه ی بعد...با دقت نگاهی به اطراف انداخت. .. پنل کاربران سایت آغاز نو جستجوی! از در که وارد میشدی یک ورودی کوچک جلو رویت بود که یک گلدان بزرگ سفید که داخلش پر از گلهای رز قرمز بود، قرار داشت...
ورودی با یک فرش سفید پوشانده شده بود.بعد از ورودی یک پنل کاربران سایت آغاز نو جستجو طویل جلو رویت بود که سمت پایین سالن راحتیهای آبی.زرد و وسط سالن یک میز ناهارخوری دوازده نفری و پنل کاربران سایت آغاز نو جستجو هم مبلهای سلطنتی سفید.قهوهای قرار داشت با فرش های سفید.قهوهای...دیوارهایی پر از تابلوهای نفیس و کاغذ دیواری سفید.کرمی زیبا. دوتا اتاق پایین پنل کاربران سایت آغاز نو جستجو کنار هم قرار داشت و دوتا دیگر هم سمت چپ سالن که از برچسب روی یکیشان متوجه شد سرویس بهداشتیه. گوشه گوشه های سالن پر از دکورهای گران قیمت و ارزشی بود و یک بوفه ی کوچک هم سمت راست بالای پنل کاربران سایت آغاز نو جستجو بود که داخلش پر از ظرف و ظروف گرانتی بود...
نگاهی سمت پنل کاربری سایت آغاز نو انداخت
یک پنجره ی بزرگ با پردهی زیبا پنل کاربران سایت آغاز نو جستجو بود و بغلش یک تیوی بزرگ به دیوار نصب بود که دورش چندتا بوفه ی کوچک بود که داخلشان گلدانهای کوچکی قرار داشت و جلوی آشپزخانه هم یک صبحانه خوری شش نفری قرار داشت. .. نگاهی سمت پنل کاربری سایت آغاز نو انداخت و گفت: -چه خونه ی زیبا و دلبازی دارین! ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو خندید؛ سمت آشپزخانه رفت و گفت: -قابل نداره ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو یاس با خنده دنبال پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو رفت و گفت: -صاحبش قابل داره خانوووم!
واقعا میگم خونتون خیلی زیباست. پنل کاربری سایت آغاز نو در حالی که میوه ها را با سلیقه ی داخل جا میوهای میچید با آه گفت: -چه فایده! کاش توی یه وجب جا با یه پتوی کهنه زندگی میکردیم اما ن. .. با صدای زنگ تلفن حرفش نصفه ماند و سمت تلفن که روی اپن بود رفت و برشداشت: - بله؟ صدای پنل کاربران سایت آغاز نو جستجوی توی گوشی پیچید: -سلام عزیزم خوبی؟ - سلام مامان ممنون، چخبر؟ - سلامتی گلم، نوید خونه است؟ - نه مامان نیست، کاری داری؟
با نگاه به پنل کاربری سایت آغاز نور
نه گلم فقط میخواستم احوالپرسی کنم باهاتون.پس تنهایی؟ پنل کاربری سایت آغاز نو با نگاه به پنل کاربری سایت آغاز نور که باقیه ی میوهها را توی ظرف میچید گفت: -نه مامانم مهمون دارم، هم دانشگاهیم اومده پیشم. - عه پس برو دخترم برو به مهمونت بپرس من بعدا تماس میگیرم، سلام برسون. پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو لبخند زد: -باشه مامان جان ممنون، شما هم به بابا سلام برسونید، فعلا! - خداحافظ. تلفن را قطع کرد؛ روی اپن گذاشت و برگشت سمت پنل کاربری سایت آغاز نور که کارش تمام شده بود و او را نگاه میکرد: -مامانم بود، سلام رسوند. یاس لبخند زد: -سلامت باشه.