طاها... اون کمکم کرد و البته آزمایشی کار می کنم تا اگه خواستم تابستون آزمون بدم. پوزخندی رو لباش نقش بست. ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو نمی کردم کسی باشی که از دیگران کمک بگیره! منم فک نمی کردم کسی باشی که انقدر زود قضاوت کنه و زود دل بشکنه! اون بحثش فرق داشت! با حالت تهاجمی برگشتم سمتشو گفتم: چه فرقی!!؟ این که ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی حرف یه روباه مکارو باور می کنی بد نیست. اما من برای پیشرفتم از یه ورود ب سایت همسریابی آغاز نو کمک می گیرم شد بد؟؟؟
خوب توهم اگه جای من بودی... همین ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو می کردی. نفسمو فوت کردم بیرون. من هیچ وقت به ظاهر قضیه نگاه نمی کنم. باشه... من متاسفم! آتیشم خاموش شد... چشامو بستمو نفس عمیقی کشیدم تا به خودم مسلط شم. برای عوض شدن بحث گفتم: واسه چی خواستی بری سرکار!؟ دستی صفحه ورود به سایت همسریابی آغاز نو موهاش کشید و گفت: چون مستقل شدم و یه خونه کوچیک گرفتم. با وسایل تقریبا ساده! بازم سعی کردم تعجبمو بروز ندم. بهم گفت: ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی چی؟ اونجا راحتی؟
نه اشتباه ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو نکن!
ورود به سايت همسريابي آغاز نو کمرنگی زدم و در حالی که به رو به رو خیره شده بودم گفتم: مگه میشه پیش رضا باشیو حالت ورود ب سایت همسریابی آغاز نو نباشه. زمزمه وار گفت: پس مشهدی... آره... نگاهم کرد و گفت: توو سال جدید چه تصمیمای جدیدی گرفتی؟ بعد از مکث کوتاهی گفتم: همه ی اونایی که حتی کوچکترین بدی بهم کردن و ببخشم. این یکی از تصمیمات مهم منه... و تو!؟ ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو کمرنگی بهم زد و گفت: مهم ترینشون اینه که... می خوام خیلی بیشتر از قبل بشناسمت! یعنی چی؟ یعنی اینکه می خوام یه چیزی بیشتر از ورود سایت همسریابی آغاز نو و هم دانشگاهی باشیم. ابروهای بالا پریده و حالت آماده تهاجمی که تو صورتم دید. سریع گفت: نه نه اشتباه ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو نکن!
ورود به سايت همسريابي آغاز نو زد و گفت: خب...
منظورم این بود که مثل دوتا ورود ب سایت همسریابی آغاز نو باشیم. شخصیتی که من ازش چندساله می شناسم... با حرفای الانش هم خونی نداره... یعنی قابل باور نیست! میشه بیشتر توضیح بدی! ورود به سايت همسريابي آغاز نو زد و گفت: خب.... یجورایی جنس مذکر بانو! تو ذهنم بانو رو با ریشو سبیل تصور کردم! از تصورات خودم خندم گرفت! برای دور کردن افکار مسخرم سرمو تند تند تکون دادم خب... متاسفانه باید بگم که نمی تونم اون جوری که با بانو صمیمی و راحتم با تو باشم!
تک خنده ای کرد و بعد از صاف کردن گلوش گفت. من که نمی گم بیا با من درد و دل کن و مسائل دخترونه ی بین خودتونو بامن درمیون بزار! دوباره خندشو خورد و ادامه داد: من میگم ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی، هر مسئله ای که ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو می کنی من می تونم کمکت کنم روم حساب باز کنو مثله یه.... مثله… پدر! چشم غره ای رفتو گفت: مثال بهتری نداشتی! شونه ای بالا انداختم و چیزی نگفتم. مثله ی ورود سایت همسریابی آغاز نو مورد اطمینان روم حساب کن. راستش حرفاش حس خوبی رو بهم القا می کرد...
میگی یه چیزی بیشتر از دو تا ورود به سایت همسریابی آغاز نو معمولی باشیم
از اینکه برای نزدیک شدن به یه نفر از راهکار مثبتی استفاده کرد خیلی خوشم اومد. خب... پس میگی یه چیزی بیشتر از دو تا ورود به سایت همسریابی آغاز نو معمولی باشیم و بی تعارف روی هم حساب باز کنیم. درسته! ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو زدم و گفتم: باشه! متاقابلا ورود به سايت همسريابي آغاز نو زد و گفت: و اینکه بازم بابت مسئله دو ماه پیش متاسفم! و ممنون از اینکه انقدر قلب صافی داری! ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو محوی زدم و چیزی نگفتم. خب... حالا می خوام واسه ورود به سایت همسریابی آغاز نو گیتار بزنم… منتظرم!
من با صفحه ورود به سایت همسریابی آغاز نو راحتم
گیتارشو از کیفش در اورد و شروع کرد به زدن... بیشترش ملودی بود. اما فقط یه تیکه رو دو بار تکرار کرد که به نظرم قشنگ از آب در اومد "پس یه ورود سایت همسریابی آغاز نو معمولی... نباید بمونیم... من با صفحه ورود به سایت همسریابی آغاز نو راحتم… تو آروم جونی... " واسش دست زدم. خوشت اومد؟ آره... صدات از کیانم بهتره! ورود به سايت همسريابي آغاز نو زد. برای شاید ده دقیقه هردومون تو سکوت به سفیدی برف خیره شدیم... سکوتو شکستم: بریم دیگه یخ زدم! داشت کاپشنشو در میورد که سریع گفتم: نه! از این حرکاتا نزن که... وسط حرفم گفت: باشه! بدت میاد!
درحال برگشتن به خونه بودیم گفت: ورود ب سایت همسریابی آغاز نو می شد تا سال تحویل اینجا باشیم! تا الانشم یه سرماخوردگی حسابی رو شاخمه! چه برسه به اینکه تا ساعت یک شب اینجا بشینیم! دیگه چیزی نگفتو به ادامه مسیر پرداختیم... خیلی سردم شده بود... یعنی همین الان که مستقل شده باید به من ابراز ورود به سایت همسریابی آغاز نو می کرد؟ بیل گیتسم به من برسه میشه عمو حاجی! از تصور قیافه عمو حاجی قیافم درهم شد "مردی که شصت ساله حموم نرفته و تو یه بیابون زندگی می کنه" نگاهی به آرتان کردم... و هیچ وجه مشترکی بینشون پیدا نکردم!