ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل آیدا
آیدا
23 ساله از تهران
تصویر پروفایل حدیث
حدیث
26 ساله از تبریز
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل مریم
مریم
34 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل مهلا
مهلا
25 ساله از تهران
تصویر پروفایل سعید
سعید
31 ساله از شیراز
تصویر پروفایل ترانه
ترانه
42 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل علی
علی
24 ساله از مشهد
تصویر پروفایل اقا امیرحسین خان
اقا امیرحسین خان
37 ساله از کاشان
تصویر پروفایل هومن
هومن
40 ساله از قایم شهر
تصویر پروفایل امید
امید
33 ساله از ساوجبلاغ
تصویر پروفایل امین
امین
30 ساله از تهران

ورود ب سایت همسریابی ایرانی

ورود به سایت همسریابی داره خوش و خرم زندگی میکنه و من....ورود به سایت همسریابی چراغ اتاق رو خاموش کردم و روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم.

ورود ب سایت همسریابی ایرانی - همسریابی ایرانی


تصویر ورود ب سایت همسریابی ایرانی

 و سمتم اومد و کنترل رو از دستم کشید. خب فیلم نبین. و تلویزیون رو خاموش کرد و کنترل رو با خودش به اتاق برد. هاج و واج به رفتنش نگاه کردم. از جایم بلند شدم و با حرص سمت اتاقش رفتم و همان که پام رو توی اتاقش گذاشتم چنان دادی کشید که ترسیدم پریز برق رو بزنم و تو تاریکی مثل چوب خشکشده موندم. ورود ب سایت همسریابی با حرص به بیرون هلم داد و روشنی چراغ هال که به اتاقش تابید دیوار پر از عکس اتاقشو دیدم ولی همانکه ذهنم خواست مونث مذکر بودن شخص رو پردازش کنه ورود به سایت همسریابی برای دومین بار هلم داد که روی زمین افتادم.کمرم درد گرفت و با خشم به اژین نگاه کردم که در اتاقش رو روی من بست و صدای قفل کردن درش رو شنیدم.

چشمهایم ناخودآگاه پر از اشک شدن و از جایم بلند شدم. الهی بمیری، کمرم داغون شد! و بعد با عصبانیت به اتاقم رفتم. در اتاقم رو با عصبانیت کوبیدم و دوست داشتم ورود ب سایت همسریابی رو خفه کنم. خودم رو روی تختم پرت کردم و خیره سقف اتاقم شدم. ورود به سایت همسریابی هلو در اتاق رو روی آهو بستم و به خودم لعنت فرستادم که هلش دادم و عوض کمک کردن بهش درو هم روش بستم. چراغ اتاقم رو روشن کردم و خیره عکس ورود به سایت همسریابی بهترین همسر شدم. چرا دارم اینقدر به طناز فکر میکنم وقتی طنازی وجود نداره که کنارم باشه؟

ورود به سایت همسریابی داره خوش و خرم زندگی میکنه

اون الان کنار ورود به سایت همسریابی داره خوش و خرم زندگی میکنه و من....ورود به سایت همسریابی چراغ اتاق رو خاموش کردم و روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم. صبح با صدای موبایلم چشمام رو باز کردم و دستم رو سمت موبایلم دراز کردم. الو. سلام دوماد جان! سلام سپهر، چیه سرصبحی؟ مرسی که تحویلمون میگیری رفیق! حرفت رو بگو! زنگ زدم بگم که امروز بچههای رستوران برای کادوی عروسیت سوپرایز دارن برای تو و ورود به سایت همسریابی بهترین همسر شب رستوران باش. برنامه شبه و تو از الان میگی!

ورود ب سایت همسریابی دوهمدم گفتم

به تو هم خوبی نیومده ها! خانوما دیر حاضر میشن، از ورود ب سایت همسریابی دوهمدم گفتم که آهو حاضر شه. باشه پس فعلا. و ورود ب سایت همسریابی رو قطع کردم و پتو رو از رویم کنار زدم و بلند شدم. بعد شستن سر و صورتم وارد آشپزخونه شدم و صبحانه مفصلی آماده کردم و خواستم از دل ورود به سایت همسریابی در بیارم. سمت اتاقش رفتم و خواستم بیدارش کنم که در اتاقش یهو باز شد و ورود به سایت همسریابی هلو آرایش کرده و آماده جلوی من ایستاد. با تعجب به تیپ و قیافهش نگاه کردم که بدون توجه به من از کنارم گذشت و سمت در رفت میشه بپرسم کجا تشریف میبری؟

ورود به سایت همسریابی بهترین همسر همانطور که داشت پوتینهاش رو میپوشید گفت: خیر. و سپس بیرون رفت. گوشه لبم بخاطر تعجب کج شد و داشتم شاخ در میآوردم. بوی عطر ورود ب سایت همسریابی بهترین همسر هنوز هم توی مسیری که رفته مونده بود. نفس عمیقی کشیدم و سر صبحی تمام ریههام پر شد از عطری که زده بود. سمت موبایلم رفتم و به ساسان زنگ زدم که با اولین بوق جواب داد: جانم آقا؟ خانم رفت بیرون، حواست دورادور بهش باشه! به روی چشم ورود ب سایت همسریابی. تماس رو قطع کردم و به میزی که صبحانه رو روش چیده بودم نگاه کردم. ورود به سایت همسریابی هلو بدون خوردن لقمهای صبحانه جلوی تلویزیون نشستم و مشغول دیدن فیلم شدم و تازه یادم افتاد که امشب باید با ورود ب سایت همسریابی بهترین همسر برم

مطالب مشابه