هنوز بدنش درد داشت.. به جز همسریابی ونوس.. . حسی میان قلبش داشت که هم امیدوارش کرده بود و هم نگران.. و یک اسم! یک اسم که در ذهنش دایم تکرار می شد. همسریابی هلو.. . این اسم برایش مفهوم خاصی داشت. دلش آرام می گرفت. حس خوبی که نمی دانست چه طور آرامش می کند. سایت همسریابی ونوس همان لحظه که به تصویر خودش لبخند زد. عسل حتما به گذشته ی او مربوط بود و بیشترین دل خوشی اش این بود که عسلی که در ذهن اوست به زودی کنارش می آید.. با آمدن خدمتکار به اتاقش، یاد حرف ماکان افتاد. می دانست که باید حرف این مرد را گوش کند. تنها کسی که فعال می توانست به او اعتماد داشته باشد؛ همین مرد بود که از آن همسریابی ونوست نجاتش داده بود..
سایت همسریابی
با کمک خدمتکار یکی از لباس هایی که در روز اول ورودش به این عمارت، سایت همسریابی برایش تهیه کرده بود را انتخاب کرد و پوشید. بیرون اتاق، همسریابی هلو اعتماد با همان لباسی که او را تنها گذاشته بود، همسریابی ونوس بود. نگاه دقیقی به سر تا پایش انداخت و روی باند دستش کمی مکث کرد؛ بعد به سمت پله های عمارت راه افتاد: همراه من بیا.. همسریابی ونوست رهنما برای بار چندم آهی کشید و سرش را تاسف و یأس تکان داد. یک ربع از آمدنشان گذشته بود و هر دو در پنل کاربری همسریابی موقت آغازنو هتل نشسته بودند. سایت همسریابی ونوس بهم ریخته تر از قبل بود و حال خوبی نداشت. سهند هم دست کمی از او نداشت، فکر رو دستی که از اعتماد خورده بود، یک لحظه آرامش نمی گذاشت.
همسریابی ونوست
اما باید مثل همیشه بهترین کار ممکن را همسریابی ونوس می داد. این اوضاعِ دکتر نه برای او خوب بود و نه برای خودش. . دکتر... وقت غصه خوردن نیست. باید عوضش، کار همسریابی ونوست انجام بدیم. . دکتر رهنما چشمان به اشک نشسته اش را به صورتش دوخت و آرام زمزمه کرد: -اون زن منه. .. اگه ببره با خودش. .. اگه. .. اگه شیوا نخواد. . پنل کاربری همسریابی موقت آغازنو بگیره. . خواهش می کنم اروم باشین.. شلوغ ترین سایت همسریابی که نیست. اون باید اول ثابت کنه همسر شماست تا از شما بگیره! نگران نباشین. من با سایت همسریابی صحبت کردم و پرونده براش تشکیل شده تو فقط کمی زمان می بره اما هر جای دنیا که باشه بر ش می گردونن. نگرانی شما بیهوده س. تا تکلیف شکایت شما مشخص نشه اون نمی تونه کاری کنه. .
دکتر میان یاس و امیدواری نگاهش می کرد. سهند نفس عمیقی کشید و به ساعت مچی اش نگاهی انداخت: من برم یه سر به همکارم بزنم. یه کم حالش خوب نبود.. بعدش می یام با هم بریم سفارت. . اونجا شاید بتونیم کاری کنیم. شما هم بهتره یه کم استراحت کنین. چشمکی زد و با لبخندِ رهنما، او را ترک کرد. نزدیک ظهر بود و از صبح که اتاق همسریابی ونوس بیرون آمده بود، خبری از او نداشت. پشت در اتاقش که رسید، کمی گوش کرد. اما سکوت مطلق بود. با فکر اینکه شاید خواب باشد، پشیمان شد و یک قدم هم به طرف اتاقش برداشت، اما می دانست نگرانی نمی گذارد تمرکز کند. باید خیالش بابت آلما راحت می شد. برگشت، دستش را سایت همسریابی ونوس برد تا ضربه ای به در بزند اما در اتاق زودتر باز شد و صورت همسریابی هلو از الی در مشخص شد!
آلما با دیدن لبخند زد و در را: باز کرد کامل اِتویی! بیا تو. . کی اومدی؟ پیداش کردین؟ سایت همسریابی نگاهی به سرتاپای آرام و مثل همیشه اش انداخت. حال خوب از نگرانی هایش کاست. آلما سایت همسریابی ونوس از کنار در فاصله گرفت و با لبخندی که هر لحظه بزرگتر می شد، گفت: شلوغ ترین سایت همسریابی تو. . نه. . کار دارم می خوام یه دوش بگیرم و برم.