ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل فاطمه
فاطمه
38 ساله از ساوه
تصویر پروفایل شهناز
شهناز
68 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل ایمان
ایمان
54 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل امیر
امیر
34 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل سعید
سعید
36 ساله از تبریز
تصویر پروفایل حدیث
حدیث
26 ساله از تبریز
تصویر پروفایل ترانه
ترانه
42 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل داریوش
داریوش
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر حسین
امیر حسین
21 ساله از تهران
تصویر پروفایل سروناز
سروناز
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل ایران
ایران
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل دنیز
دنیز
21 ساله از بیرجند

ورود به همسریابی امین

همسریابی امین وصال تیز بود که گفت: میدونم در موردم چه فکرایی که نمیکنی ولی میتونم به جون همسریابی امین وصال قم قسم بخورم که حس جنون گرفته بودم

ورود به همسریابی امین - همسریابی امین


تصویر ورود به همسریابی امین

و با اخمی که میون ابروهام بود گفتم: خوبم ممنون! زندگی با اژین چطو ره؟ با یه لحن دیگه این حرف رو پرسید که شک کردم به یهویی دیدنش! خوبه، میگذره! خریدم تموم شده بود و داشتم برای حساب کردن میرفتم و همسریابی امین هم پشت سر من میاومد. بعد حساب کردن خریدها از فروشگاه بیرون اومدم که دیدم باز هم سایت همسریابی امین هم پشت سرم داره میاد. سایت همسریابی امین صبر کن!

به پشت سرم نگاه کردم و دیدم با سرعت سمت من میاد. صبر کن برسونمت! مرسی همسریابی امین وصال خودم میرم. خب میرسونمت! نمیدونم چرا دلم یکهو خواست قبول کنم و چیز دیگهای نگفتم. همین جا وایسا الان ماشین رو میارم. و از کنارم گذشت. چند دقیقه بعد با ماشین برگشت و من توی صندلی جلو جا گرفتم. ولی انقدر نسبت به همسریابی امین بد بین بودم که دلم مثل سیر و سرکه میجوشید.

همسریابی امین وصال قم قسم بخورم که حس جنون گرفته بودم

نمیدونم حالت صورتم لوم داد یا همسریابی امین وصال تیز بود که گفت: میدونم در موردم چه فکرایی که نمیکنی ولی میتونم به جون همسریابی امین وصال قم قسم بخورم که حس جنون گرفته بودم و خودمم نمیدونستم داشتم چه غلطی میکردم. صدای جیغهام یهو توی سرم پیچید و چشمهای پر از رگههای خون همسریابی امین وصال جلوی چشمم نقش بست. نفس عمیقی کشیدم و به اعصابم مسلط شدم.

همسریابی امین حرفی نمیزد و توی خودش بود و من هم اصلا هیچ دلم نمیخواست حرفی زده بشه! با صدای بوق ماشینی که انگار طلب باباشو میخواست، همسریابی امین وصال پاشو روی پال گاز بیشتر فشرد و به سرعتش اضافه کرد. هی لایی میکشید و انگار نمیخواست ماشینی که پشت سرش داشت هی بوق میزد از اون جلوتر بزند. جلوی آپارتمان رسید و همسریابی امین وصال قم با صدای ضعیفی گفتم: مامانم هین بلندی کشید و همسریابی امین وصال قم با چشمهای از حدقه دراومده نگاهم کرد. همسریابی امین خشکش زده بود.

دیگه حرف نزن سایت همسریابی امین

چی میگی تو دختر؟ با پشت دستم اشکهام رو پاک کردم. دروغ نمیگم، دامادتون رفته با زن دیگه.... مامانم با حرص گفت: دیگه حرف نزن سایت همسریابی امین! با گریه گفتم: چیه؟ باور نمیکنید نه؟ باور نکنید مهم نیست، ولی من ازش طلاق میگیرم، ختم کلام! با سرعت سمت اتاقم رفتم و خودم رو روی تختم انداختم و از ته دل زار زدم.در اتاق باز شد و صبا وارد اتاق شد. سرم رو بلند کردم و چشم دوختم به صبایی که تو این یک روز پوست و استخوان شده بود! روی تخت نشست و با اشکهایی که کنترلی روشون نداشت گفت: همسریابی امین واقعا اژین این کارو کرده!

خودم رو توی آغوشش انداختم و از ته دل زار زدم. آره همسریابی امینی... اژین بهم کرده! همسریابی امین وصال قم منو توی آغوشش فشرد. میدونی، بابام اجازه ازدواج به حامد داده بوده! ناباورانه صبا رو نگاه کردم و صبا از ته دل زار زد. چون بچهدار نمیشم، همسریابی امینی به جای من به دامادش اجازه داده زن بگیره! پوزخندی زد

مطالب مشابه