ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مریم
مریم
21 ساله از ساری
تصویر پروفایل هنگامه❤محمدیان
هنگامه❤محمدیان
39 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل سوریا
سوریا
42 ساله از اراک
تصویر پروفایل امیر
امیر
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل سیدمهدی
سیدمهدی
44 ساله از تبریز
تصویر پروفایل رضا
رضا
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل یونس
یونس
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل محدثه
محدثه
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر
امیر
43 ساله از خارج از کشور
تصویر پروفایل زهره
زهره
43 ساله از مشهد
تصویر پروفایل هانا
هانا
27 ساله از خرم آباد

ورود به صیغه یابی طهوران

طهوران ورود سرش رو تکون داد و سایت طهوران گفت: -من به سروش خان گفتم که پاییز از شما بچه داره... سروش نگاهم کرد و در حالی که در چشمانش شراره های عشق موج میزد

ورود به صیغه یابی طهوران - صیغه یابی


تصویر ورود به صیغه یابی طهوران

از تعجب به آن دو خیره شدم: -صیغه یابی طهوران مامان رو صدا کن عزیز بابا. سامان شیرین خندید و صورت سروش رو بوسید: -مامانی بیا اینجا... اشک دوباره راه نگاهم رو تیره و تار کرد. دستم رو به سرم گرفتم و با بغض گفتم: -سامانم... سرو به آرامی در حالی که چشمانم تر شده بود به سمتم اومد و زمانی که به کنار من رسید گفت: -اینه رسمش بی معرفت؟ -سروش... دستم رو برای نوازش صورت سروش باال بردم و دوباره انداختمهیچی نگو پاییز هیچی نگو... صیغه یابی طهوران نگات کنم... بذار یه دل سیر نگات کنم. دیونه... -کو آشنای شبهای من کو؟

نمیتوانستم حرفی بزنم. تنها اشک می ریختم و سروش رو نگاه می کردم. سامان با تعجب به من و سروش نگاه میکرد. لب باز کردم و گفتم: -من.. . -شما یک پیام خصوصی در سایت هلو دارید hooloooo i چرا این کار رو با من کردی؟ من بدون تو مردم دختر... دق کردم... چرا؟ مگه دوستم نداشتی؟ دستم رو روی صورتم گذاشتم و در میان گریه هایم گفتم: -سروشم... -جانم عزیزم. صدام کن... بذار صدات رو بشنوم. بذار ببینم که بیدارم و خواب نیستم... صیغه یابی طهوران رو از روی صورتم برداشتم و روی صورتش کشیدم. دستم رو با دست آزادش گرفت

سایت طهوران نمیگم می کشمت...

جلوی لبهایش برد و در حالی که با قدرت انگشتانم رو می فشرد گفت: -به اگه یه دفعه دیگه ترکم میکنی می کشمت. سایت طهوران نمیگم می کشمت...

دستم رو از لبش فاصله دادم و با آرامش میان خرمن موهای سیاهش کشیدم. چنان نرم و لطیف بود که بی تابش شدم. نگاهش صورتم رو نوازش میکرد. وقتی چشمانم رو دید گفت: -شما یک پیام خصوصی در سایت هلو دارید hooloooo i تو رفتی اما با رفتنت هم نتونستی عطر حضورت رو از تو خونه ببری. هر شب با یاد تو و با دیدن عکسات خودمو آروم می کردم. اگه بگم بی تو خوابم نمیبرد باورت میشه؟ اگه بگم نبودی بی تو گریه می کردم باورت میشه؟ لعنتی من چطور می تونستم این چشمای عسلیت رو فراموش کنم؟ چطور می تونستم اون صدای نرم و لطیفت که عاشقونه کنار گوشم اسمم رو صدا میزدی فراموش کنم؟ با اینکه نبودی انگار کنارم بودی. اگه زنده ام با یادت زنده موندم. به امید اینکه یه روز برگردی. به اگه برمیگشتی با اینکه ازت دلگیر بودم می بخشیدمت... پاییز ای کاش می فهمیدم چقدر خوبی... سایت طهوران رو روی صورتم کشید و گفت: -چرا از وجود سامان چیزی بهم نگفتی؟چرا نذاشتی من ببینمش؟ چطور اینقدر بی رحم بودی؟ تو که میدونستی چقدر بچه ای که از خون تو باشه رو دوست دارم. لعنتی تو با طهوران ورود زندگی کردی اما من چی؟

صیغه یابی طهوران رو که نداشتم. چرا پاییز؟ دستش رو بوسیدم و آروم گفتم: -میتونی منو ببخشی؟ به سرعت من رو در اغوشش کشید و در حالی که سعی می کردم وجودم سامان رو که هنوز در آغوش سایت طهوران بود

طهوران ورود موهای سرم رو نوزاش کرد

آزار نده او را در آغوشم فشردم تا آرامش رو تا اعماق وجودم حس کنم. طهوران ورود موهای سرم رو نوزاش کرد و گفت: -بابا مامانی رو اذیَت نکن دیه. گریه میکنه.... از جمله ای که شما یک پیام خصوصی در سایت هلو دارید hooloooo i به کار برده بود در میان گریه شروع به خندیدن کردم. سروش هم می خندید و با آرامش من در در آغوشش می فشرد. خودم رو از اغوش سروش جدا کردم و سامان رو به آغوشم گرفتم و پرسیدم: -طهوران ورود از کجا فهمیدی بابایی منو اذیت کرد شیطون؟ سامان لبهایش رو جمع کرد و گفت: -آخه دالی گلیه میکنی... او رو بوسیدم و به خودم فشردمش و از پشت شما یک پیام خصوصی در سایت هلو دارید hooloooo i مامان رو دیدم که در کنار معصومه خانم ایستاده بود و گریه میکرد. سرم رو تکون دادم و گفتم: -کار شما بود مامان؟ طهوران ورود سرش رو تکون داد و سایت طهوران گفت: -من به سروش خان گفتم که پاییز از شما بچه داره... سروش نگاهم کرد و در حالی که در چشمانش شراره های عشق موج میزد گفت: -موافقی یه گوش مالی حسابی بهت بدم؟ با صدا خندیدم و گفتم: -حاضرم.... دوباره من رو در آغوشش گرفت و با آرامش گفت: -پاییزم دیگه هیچ وقت

مطالب مشابه