به سمت من چرخید و من را هم سایت همسریابی ش معرفی کرد. سری تکان دادم و "سایت همسریابی شب نما" ایایشون دوست عزیزم اهورا هستن. گفتم. در جواب به آرامی "من هم همینطور" ی گفت و سر به زیر دوخت. میخواستم تن صدایش را هم با ذهن عزیزم موردبررسی قرار بدهم که تشر بلند باالتری بهش زدم تا ساکت شود. ذهنم را میگویم. سری تکان دادم و با طمانینه به سمت آشپزخانه رفتم و حاال که پشتم به آنها بود با سایت همسریابی شب نما اهورا تازه رسیده. لطفا به مریم خانم بگو براش شربت و شیرینی بیارن. راحت خنده خفه شده ام را روی لبهایم نمایان کردم. میخواستم صدایش را حالجی کنم. متاسفانه به اندازه تیپ و قیافه اش چیزی برای حالجی کردن نداشت. نه سایت همسریابی ش خاصی داشت، نه بم بود. خیلی خیلی معمولی. حالجی هایم در همین حد بود واقعا زحمت کشیدم با این تفسیر کردنم. شانه ای سایت همسریابی شیدایی انداختم و به مریم خانم دوست آتیال را نشان دادم و سفارشات الزم را کردم. بعد از تمامِ تعارف تیکه پاره کردن ها، دیگر نوبت به اصل ماجرا رسیده بود؛ گرم کردن مجلس!
همیشه هم بر عهده سایت همسریابی شیراز بود
که همیشه هم بر عهده سایت همسریابی شیراز بود. اما این بار با چشم و ابرو به من اشاره می آمد که تکانی به خود بدهم اما من مگر عرضه همچین کاری را داشتم؟ من همان باید سایت همسریابی شیدایی کرمان میبودم و دورادور نظاره میکردم. و صد البته کمی هم خباثتم گل کرده بود و میخواستم به جلز و ولز افتادن آتیال را ببینم. باالخره که باید کاری میکرد و این وسط یا باید من دست به کارمیشدم و مجلس را گرم میکردم یا باید دست به دامن سایت همسریابی شیدایی می شد! به همین خاطر مدام برایم چشم و ابرو می آمد.
نمیخواست به سایت همسریابی ش رو بیندازد وگرنه خودش هم میدانست این کارها خوراک سایت همسریابی شیدایی تهران بود! اگر هیچ کدام این کار را نمیکردیم نهایتش سایت همسریابی شیراز آرزوی قر دادن در مجلس فارغ التحصیلی اش روی دلش می ماند. سرم را پایین انداختم و ریز خندیدم. چقدر خبیث شده بودم! اگر سایت همسریابی شیدایی سیرجان می فهمید چه نقشه هایی برایش در ذهنم کشیده ام حتما حسابم را کف دستم میگذاشت. اما حس خواهرانه ام نسبت به سایت همسریابی شب نما گل کرده بود و میخواستم انتقام تمام چزاندن های سایت همسریابی شیدایی را از دردادنه برادرم بگیرم. سرم را که بلند کردم با احساس سنگینی نگاهی سرم را چرخاندم اما هیچ نگاهی به سمتم نبود.
شانه ای باال انداختم و دوباره به سایت همسریابی شیدایی گرگان نگاه کردم. با سایت همسریابی شیدایی تهران چشمهای قهوه ای اش داشت برایم خط و نشان می کشید. قبل از اینکه دلم بخواهد به رحم بیاید و معرفتی از خودش نشان دهد، با صدای سایت همسریابی ش غافلگیرانه سرم را چرخاندم. کیک را روی پایه چرخدار گذاشته و در حالی که به سمتی که سایت همسریابی شیدایی گرگان ایستاده بود هلش میداد، با لبخند مرموزی روی لبش داشت شعر من درآوردی اش را میخواند -مبارککک مبارککک جشن فارغ التحصیلی مبارک. برادر خان مبارک. تمومی فصل امتحانات مبارک. مبارک مبارک. همگی بزنین کف قشنگه رو به افتخار داداشم. همه مهمان ها با سوت و دست سایت همسریابی شیدایی تهران را همراهی کردند.
سایت همسریابی شیدایی کرمان گرم کردن
سر در نمی آوردم، آخر االن که وقت کیک آوردن نبود. تازه نوبت به سایت همسریابی شیدایی کرمان گرم کردن و رقص و پایکوبی رسیده بود.کیک در اصل قرار بود اختتامیه مجلس باشد. اصال گیتی چطور یکهو تصمیم به شرکت در روند مراسم گرفته بود، عجیب تر بود. او که گفته بود دستش را به سیاه و سفید نمی زند و هیچ چیزی هم برایش مهم نبود. یک چیزی این وسط مشکوک بود. یا سایت همسریابی شیدایی خیلی بی خیال و با معرفت شده بود یا نقشه ای زیر سرش داشت. با همان صدای بلند و لبخند مرموز، همچنان شعر مسخره و من درآوردی اش را میخواند. هم خنده ام گرفته بود هم استرس گرفته بودم. نگاهی به آتیال انداختم که با تعجب به صحنه رو به رویش خیره شده و حتی پلک هم نمیزد. نمیتوانستم تشخیص بدهم عصبانی است یا بیشتر متعجب. هرچه بود قیافه اش دیدنی بود. حاال دیگر سایت همسریابی شیدایی کرمان درست رو به روی آتیال ایستاده بود و با حالت خاصی به سایت همسریابی شیدایی سیرجان زل زده بود