برای ثانیه ای تا کنارم قرار نگرفته بود سایت همسریابی در ایران را بستم و نفسم را بیرون فرستادم. به سمتش برگشتم و سعی کردم ارتباط چشمی ای با او برقرار نکنم. منتظر نگاهش کردم. لبهایم را محکم روی هم فشار می دادم. لبخندی روی لبش نشسته بود و دستهایش را در جیب های شلوارش گذاشته بود و با ژست خاصی که سایت همسریابی معتبر رایگان بهش می آمد مقابلم ایستاده بود. با تن صدایی که ته خنده در آن موج میزد گفت: -سایت همسریابی در ایران امشب مقدر شده من مدام از شما عذر خواهی کنم. گویا از حرفم ناراحت شدین... من.. میان کالمش پریدم. هیچ دوست نداشتم بیشتر از این، این قضیه را کش بدهد. -مساله ای نیست آقای.... -اهورا هستم. -بله اون رو آتیال معرفی کردنی شنیدم. فامیلیتون؟
نگاهش کمی رنگ تعجب گرفت. شاید انتظار این همه برخورد سرد و تند من را نداشت. در حالی که این من بودم که انتظار این جسارت را نداشتم. زیادی از حد احساس صمیمیت کرده بود. بهترین سایت همسریابی در ایران برادرم بود و از سایت همسریابی معتبر رایگان همین امشب هم آشنا شده بودیم! دلیلی برای صمیمیت بینمان وجود نداشت. با تک سرفه ای فامیلیش را بر زبان آورد. -بله سایت همسریابی در ایران سرشت. اتفاقی نیفتاده که شما بابتش بخواید عذرخواهی کنین اما اگرنیک سرشت هستم خانوم. خودتون فکر میکنین برخورد اشتباهی انجام دادین عذرخواهیتون رو می پذیرم. با اجازه! به سمت گیتی چرخیدم تا دستش را بگیرم و دور شویم اما نبود.کی رفته بود که من متوجه نشده بودم؟
مگر صحبت من با اهورا نیک سرشت چند دقیقه طول کشیده بود که حوصله اش را سر برده بود؟ سایت همسریابی معتبر رایگان از آن معطل نکردم و راهم را به سمت اتاقم کج کردم.
بهترین سایت همسریابی در ایران می رفتم
حتی وقتی داشتم پله های سالن را بهترین سایت همسریابی در ایران می رفتم هم سنگینی نگاهش را حس میکردم. وارد اتاقم شدم و در را پشت سرم بستم. نفس عمیقی کشیدم. سایت همسریابی فوری دلیل اینهمه حساس شدنم را درک نمیکردم. بیچاره فقط نگاه کرده بود، اما من تا این حد حرصی شده بودم. در خوش تیپ بودنش شکی نبود اما پررو بودنش به دلم نمی نشست. مقابل آیینه ایستادم و دستی به سر و صورتم کشیدم. موهای کوتاهی که کمی روی صورتم ریخته بودند را با دست به کناری دادم و کمی رژ لبم را تجدید کردم. چربی صورتم را با کمی پودر صورت کم کردم و با نفس عمیقی از سایت همسریابی در ایران بیرون رفتم. سعی کردم به خودم مسلط باشم و این افکار مسخره و بیخود را از خودم دور کنم.
سایت همسریابی فوری خوشحال و هیجان زده
وارد سالن که شدم، صدای موزیک بلند تر شده بود و ترانه شادی در حال پخش بود. سایت همسریابی فوری خوشحال و هیجان زده وسط سالن با دوستانش می رقصید. چشم گرداندم دنبال گیتی ام ا باز هم خبری ازش نبود. کجا غیبش زده بود؟ سری تکان دادم و با طمانینه از پله ها پایین رفتم. خواستم روی یکی از مبلها بنشینم که دستم با شدت کشیده شد. -کجا به سالمتی؟ بهترین سایت همسریابی در ایران بود که دستم را گرفت و دنبال خودش به وسط سالن کشید. خجالت نمیکشی تو جشن فارغ التحصیلی من داری میری بشینی؟
حال تالش برای سایت همسریابی فوری دستم غریدم: -دستم شکست سایت همسریابی معتبر رایگان ول کن. مثل بچه آدم درخواست رقص کن خوب. بلد نیستی؟ چش غره ای رفت و دستم را رها کرد. -خوب بابا. جنابعالی که اصن حواست نبود بهترین سایت همسریابی در ایران دور و برت شلوغه خواهرتو میخوایتو خودت نباید عقلت برسه آدم مهمونی برادرش نمیشینه اصن؟ چیکار. با لحن عجیبی که میدانستم ازکجا منشا میگیرد زیر لب زمزمه کرد. خودم را هماهنگ با اهنگ تکان دادم و ترجیح دادم در برابر حرفش سکوت کنم. امشباز اون یکی خواهر که امشب به ما رسید... حتما باید با گیتی صحبت میکردم. امشب عجیب مشکوک میزد. تمام حواسم را به سایت همسریابی فوری و مهمانی دادم و سعی کردم