و سپس با صدای آرامی احوال پرسی کرد. ولی انقدر صداش سرما داشت که میتونستم بفهمم سایت های همسریابی خارج از کشور همه چی رو گفته. آهو هست؟ نه خونه نیست. صبا خانوم من باید باهاش حرف بزنم، صداش بزنید. آقا سایت دوستیابی خارج از کشور میگم که نیست رفته خرید. لبخندی ناخواسته روی لبم نشست. خب کدوم فروشگاه رفته؟ صبا چیزی نگفت که یکبار دیگه با التماس گفتم: صبا خانوم، آهو حامله است! گفته بچه رو سقط میکنه تا یه کاری دست من و خودش نداده باید باهاش حرف بزنم. انگار کسی پشت تلفن نبود و من داشتم با خودم حرف میزدم.
کانال تلگرام همسریابی خارج از کشور! با هزار جون کندن
کانال تلگرام همسریابی خارج از کشور! با هزار جون کندن آدرس فروشگاهی که آهو برای خرید رفته بود رو گرفتم و سمت سمت اونجا راندم. داشتم نزدیک فروشگاه میشدم که آهو رو با سایت های همسریابی خارج از کشور بیرون فروشگاه دیدم که آهو داشت سوار ماشین میشد.
برای لحظهای انگار خون به مغزم نرسید و بدون حرکت وایساده بودم. ولی با دیدن اینکه ماشین کانال تلگرام همسریابی خارج از کشور حرکت کرد من هم با سرعت پشت سرش شروع کردم به حرکت کردن. بوق میزدم و چراغ میدادم تا نگهداره، ولی بزرگترین سایت همسریابی خارج از کشور با سرعت بیشتری حرکت میکرد و با سرعت رانندگی میکرد. آنقدر لایی کشید که از ماشین سایت دوستیابی خارج از کشور عقب افتادم. وقتی بهش رسیدم، که آهو رو رسوند و آهو از ماشین پیاده شد. میتونستم نگاه کانال تلگرام همسریابی خارج از کشور که از آیینه جلو، روی من بود و پوزخند مسخرهای که گوشه لبش جا خوش کرده بود رو هم ببینم.
بزرگترین سایت همسریابی خارج از کشور حرکت کردم
آهو سمت ساختمان رفت و سایت های همسریابی خارج از کشور ماشین رو به حرکت درآورد. من هم پام رو روی پدال گاز گذاشتم و با سرعت، پشت سر بزرگترین سایت همسریابی خارج از کشور حرکت کردم. آنقدر تعقیبش کردم که آخر سر تونستم از یه کوچه فرعی، مسیرم رو عوض کنم و جلوتر از بزرگترین سایت همسریابی خارج از کشور بیفتم و در یک لحظه جلوی ماشینش رو بگیرم. کانال تلگرام همسریابی خارج از کشور پاش رو روی ترمز گذاشت و با خنده مضحکی داشت نگاهم میکرد. از ماشین پیاده شدم و سایت دوستیابی خارج از کشور هم همین کار رو کرد.
همانطور که سمت من میاومد گفت: واو، عجب دست فرمونی! دستم رو مشت کردم و اولین ضربه رو، توی صورتش زدم؛ که سایت های همسریابی خارج از کشور بلند خندید. عجیب بوی دماغ سوخته میاد. دومین مشت رو که زدم، روی زمین افتاد و صورتش خونی شد. دستش رو روی بینیش کشید و وقتی دستش خونی شد، با ریلکسترین حالت ممکن که حرص من رو درمیآورد گفت: انگار بد سوختی! دستم رو سمت یقهش ب ردم و از زمین بلندش کردم و همانطور که با سایت دوستیابی خارج از کشور دست به یقه شده بودم، گفتم: به چه حقی زن من رو رسوندی دم خونه؟ به چه حقی نزدیک زن من شدی؟ گوشه بزرگترین سایت همسریابی خارج از کشور کج شد. من گفتم برسونمت؟ آهو هم قبول کرد. با حرص به در ماشین کوبیدماش و با فکی که منقبض شده بود