دستی به پیشونیم کشیدم و سایت صیغه یابی تلگرام خیره شدم. قرمزی چشمهاش از بین رفته بود و به حالت قبل برگشته بود. با خیال راحت نفس عمیقی کشیدم. دوباره پرسید: -نخوندی؟ از صیغه موقت اردبیل تلگرام رد شدم و توی همون حال گفتم: -نخیر نخوندم. دوباره جلوم ظاهر شد. عصبی و همراه با جیغ گفتم: -چی از جونم میخوای؟ سایت صیغه یابی تلگرام زد و گفت: پرحرص نگاهش کردم. این بشر دیوانهست! خب از اول میمردی همین رو بگی؟ فقط میخواست زیرهیچی. فقط میخواستم بگم سام قبول کرد اون کار رو بکنه. زبونم رو بکشه که ببینه ذهنش رو خوندم یا نه! از کنارش رد شدم و به طرف کانال ازدواج موقت با عکس حرکت کردم. متاسفانه ذهنش رو خونده بودم...
وضعیت سایت صیغه یابی تلگرام انداختم
صیغه موقت اردبیل تلگرام نگاهی به وضعیت سایت صیغه یابی تلگرام انداختم. هلیا، سام و زیلوس بهصورت یک مربع وسط سالن نشسته بودن. البته وقتی من کنارشون بشینم مربع کامل میشه. کانال ازدواج موقت با عکس عجیبه که چهطور یکدفعه سام قبول کرد این کار رو انجام بده. من خودم کمکم داشتم پشیمون میشدم؛ اما وقتی سام قبول کرد، از خواسته موافقت کردم. احتمال داره که نریمان بهش گفته باشه! دقیق نمیدونستم که چهطور شد که قبول کرد؛ اما االن بقیه همه کانال تلگرام ازدواج موقت خانم حسینی هستن و قول دادن تحت هیچ شرایطی پایین نیان. یکبار دیگه نگاهشون کردم. کمی اینپا و اونپا کردم و پرسیدم: -خاموش کنم؟ سام با اخمی که بین پیشونیش بود، جواب داد
کانال ازدواج موقت با عکس کن. شمعی که توی دستم بود
کانال ازدواج موقت با عکس کن. شمعی که توی دستم بود رو با فندک روشن کردم. دست دراز کردم و چراغهای سالن رو خاموش کردم. آروم و بااحتیاط به طرفشون حرکت کردم. کنار سام و زیلوس و روبهروی کانال تلگرام ازدواج موقت خانم حسینی نشستم. نگاهی به صیغه موقت اردبیل تلگرام که با نور شمع روشن شده بود، انداختم. سام نگاه پراخمی بهم انداخت و گفت: دیگه حتی نفس کشیدنتون هم یادتون بره. به هیچ عنوان صحبت نمیکنین، کار احمقانه هم انجامخودت سایت صیغه یابی تلگرام این شرایط رو میدونی؛ اما من دوباره میگم. وقتی که شروع کردم به زمزمه کردن ورد، نمیدین. نگاهش کردم و سرم رو به معنی باشه تکون دادم. چشمغرهای بهم رفت و نگاهش رو ازم گرفت.
لبخندم رو کنترل کردم. خب میخواستی قبول نکنی! هیجان زیادی داشتم که نمیدونم از چی نشأت میگرفت. لبم رو گزیدم و کانال تلگرام ازدواج موقت خانم حسینی که توی دستم بود رو کنار اون دوتا شمع دیگه قرار دادم، طوری که یک مثلث رو تشکیل بده. بعد نگاهم رو باال آوردم و سعی کردم ریز ریزِ حرکات سام رو از دست ندم. چوب باریکی که توی دستش بود رو دایرهوار دور اون سه تا شمع کشید و شروع کرد به زمزمه کردنِ اورادی عجیب و غریب. گوش تیز کردم تا بشنوم چی میگه: -صیغه موقت اردبیل تلگرام دینگل... کانال تلگرام ازدواج موقت خانم حسینی انختیمن... حلنقم. دردی که توی سرم پیچید باعث شد بیخیال گوش دادن به اون ورد مسخره بشم. کامال معلوم بود که ورد سنگینیه. تقریبا نیم ساعتی بود که داشت زمزمه میکرد. ساعت نزدیک پنج بود و نشوندهندهی این نکته بود که االن بهترین زمان برای احضار کحلهست. خب من هنوز هم درک نکردم که این ساعت خاص فلسفهش چی میتونه باشه! شاید کانال ازدواج موقت با عکس دقیقا موقعیه که بیدار میشه و ما سریع احضارش میکنیم تا به کار دیگهای مشغول نشه! شاید هم؛ چون زمین توی مدار خاصی هست.