لیندا با چشمهایی سرخ و رنگ و رویی پریده برگشت سمتش؛این دختر احساس بود! نزدیک ورود به سایت همسریابی توران 81 شد و با گریه بغلش کرد؛هق هقش اشک ورود به سایت همسریابی توران ۸۱ را هم درآورد و لعیا و حشمت و فرید متعجب به آنها خیره بودند! کسی نمیدانست موضوع از چه قرار است! لیندا از آغوش ورود به سایت ازدواج توران خارج شد و در حالی که با دستمال اشکهایش را پاک میکرد دستش را کشید و سمت شیشه ی آیسیو بردش! یاس با دیدن ورود به سایت توران زیر کپسول اکسیژن با درد چشمهایش را بست و دستهایش ناخودآگاه مشت شدند و لعنت به هر چی عشقِ! - برو تو ورود به سایت همسریابی توران ۸۱، دکتر گفت باید کنارش باشی، باید صداتو بشنوه، باید حس کنه بودنتو! برو!
من عاشق ورود به سايت توران شدم
خواهش میکنم ورود به سایت ازدواج توران! من از زندگی ورود به سایت توران میرم بیرون! بابا. .. اون میدونست من عاشق ورود به سايت توران شدم مثلا میخواست خوشبختم کنه اما نمیدونه عشق زوری نمیشه! من میدونم چرا ورود به سایت توران۸۱ مجبور شده تو رو رها کنه! برات تو تلگرام وویس گذاشتم اما قسمت میدم ورود به سایت همسریابی توران، تا ورود به سایت توران۸۱ به هوش نیومده اون وویسو باز نکن!
من به خواست خودم تموم میکنم این بازیو! بابا یا هیچ کس دیگه هم نمیتونه جلوی رفتن من و خوشبختیه ورود به سایت توران و بگیره! برمیگردم پاریس! سعی میکنم فراموش کنم تمام اتفاقا را! بهت زنگ میزنم، تو هنوز برای من یه دوستی! یه دوست که. .. آهی کوتاه کشید و با لبخند گفت: -بیخیالِ من ورود به سایت همسریابی توران...برو، ورود به سايت توران منتظرته! با چشمهایی اشکی سرش را تکان داد و سمت در اتاق رفت؛ دستش که روی دستگیره قرار گرفت داد لعیا بلند شد: -کجا؟ لیندا جلویش را گرفت: -من بهش گفتم عمه، بذار بره تو! ورود به سایت همسریابی توران 81 داخل شد و در را پشت سرش بست؛چه حکمتی بود توی آن روزها نزدیکش شد و کنارش نشست؛ دستش را جلو برد و لابلای موهای مشکی رنگش فرو کرد؛اشکش بیاراده و پشت سر هم روی گونه هایش به رقص در آمدند و لبش زمزمه وار و نوازش گونه تکان خورد: - سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد!
روی ورود به سایت همسریابی توران 81 کلیک کنید
کجا دستاتو گم کردم؟ که پایان من اینجا شد! کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم که هر شب هُرم دستاتو به آغوشم بدهکارم! سرش را خم کرد؛ روی ورود به سایت همسریابی توران 81 کلیک کنید گذاشت و همان طور که دستهایش لابلای موهای ورود به سایت توران میچرخید صدایش کرد: -ورود به سایت همسریابی توران 81 کلیک کنید؟ چشماتو باز کن؛ باورت میشه بگم دلم برای نگاهت یه ذره شده؟ برای لحن صحبت کردنت! باور کن دیگه برام مهم نیست چی میشه و چی نمیشه! یعنی از اول هم برام مهم نبود! انقدر دلم برات تنگ شده که فقط میخوام باشی.
تو باشی گور بابای همه چیز! باز کن چشماتو! نگاهم کن! آه کشید؛چی میشد همین الان ورود به سايت توران چشمهایش را باز میکرد و به رویش لبخند میزد! آسمان به زمین می آمد؟یا قانون دنیا عوض میشد؟ هیچی! که هیچی نمیشد! - خانم، شما با اجازه ی کی وارد اتاق شدید؟ لباس مخصوصتون کو؟ با حرف پرستار سرش را از روی پیشانیه ورود به سایت توران بلند کرد و در حالی که اشکهایش را پاک میکرد گفت: -ببخشید؛من انقدر حالم بد بود که فراموش کردم لباس مخصوص بگیرم.