با حرص گفتم و دست به سینه نشستم. » برو بابا « زیرلب موبایل اژین زنگ خورد و اژین بعد نیم نگاهی به من جواب داد: جانم. چند دقیقه سکوت کرد: من که گفتم امروز نمیام ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو خودت یه کاریش بکن، نمیتونم ورود به سایت ازدواج موقت هلو ورود به سایت همسریابی موقت هلو مریضه! با لبخند تلخی به من نگاه کرد و ادامه داد: فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تره، به تو چه آخه؟
- بلند خندید و با کلافگی ادامه داد: باشه، میام. و بعد قطع کرد. سمت در رفت و خواستم بپرسم کجا که آهسته زبونم رو گاز گرفتم، آخه به من چه که کجا میره؟ اژین سمتم چرخید: من دارم میرم، فعلا. و در رو بست.
- سایت ازدواج هلو یه دقیقه از ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو نمیتونم بیام بی رون، چند ساعت نگذشته میگن اژین بیا. با حرص سوار ماشین شدم و سمت رستوران حرکت کردم.
- با رسیدن به رستوران و پارک کردن ماشین، وارد رستوران شدم که احمدی رو مقابلم دیدم. کم مونده بود از تعجب شاخ در بیارم، ورود به سایت ازدواج موقت هلو چرا پشت تلفن بهم نگفت که احمدی اینجاست؟ چند قدم مونده رو طی کردم و رو به روی احمدی ایستادم. به، سلام مرد موفق! با لبخند جوابش رو دادم. سلام جناب احمدی، خوب هستین؟ خوبم هلوموقت خوب. با دستم به رستوران اشاره کردم و گفتم: شما، اینجا، چیزی شده؟
- نه اژین جان، غرض از مزاحمت چهارشنبه هفته بعد تولد یکی یدونه دخترمه و اومدم که ازت خواهش کنم خودت شخصا آشپزی این مجلس رو به عهده بگیری.
ورود به سایت همسریابی موقت هلو خورد که داشت
چشمم به ورود به سایت همسریابی موقت هلو خورد که داشت سمت ما میاومد. خب، تعداد مهمونا چقدره؟ کمه، چیزی نیست حدود هشتصد نفر. توی دلم پوزخندی زدم، خوبه میگه کم، هشتصد نفر کمه مگه؟! ورود به سایت ازدواج موقت هلو به ما رسید و با لبخند کجی که نشان از دیدن یهویی هلوموقت میداد گفت: سلام آقای احمدی، خوب هستین؟ خیلی ممنون، خب چی شد هلوموقت نظرت چیه؟
ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو نگاه کردم
به ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو نگاه کردم که با کنجکاوی نگاهم میکرد. باشه، قبول میکنم. لبخند رضایت بخشی زد. خوبه پس، من به خود نجلا میگم بقیه کارها رو با خودت هماهنگ کنه من فعلا میرم. و از کنارمون گذشت. ورود به سایت همسریابی موقت هلو سرش رو خاروند و گفت: این، اینجا چیکار میکرد؟ پوزخندی زدم و گفتم: واسه دخترش تولد گرفته، یکیم نیست بگه واسه کدوم تولدی هشتصد نفر مهمون دعوت میکنن آخه؟ چشمهای ورود به سایت ازدواج موقت هلو هم گرد شد: هشتصد نفر؟ آره. هلوموقت با شیطنت ابروهاش رو بالا انداخت: به جان خودم این یه گیری داره که جان به ته اسمت میبست.
خندید. منظور؟ منظورم روشنه عزیز من، این یارو احمدی به هوای بوی کباب اومده اینجا دیگه نمیدونه اینجا خر داغ میکنن، بابا طرف یعنی نشنیده نامزد کردی؟ چه بدونم! یعنی دخترش اونقدر بدبخته که دنبال شوهر میگردن؟ من چه بدونم ورود به سایت همسریابی موقت هلو! و بعد سکوت گذرایی بینمون افتاد. میگم اژین، حال آهو چطوره؟ به صورت سایت ازدواج هلو که فضولی توی اون هویدا بود نگاه کردم. خوبه. میگم اژین؟ چیه؟ مهربون شدی انگار عاقلتر شدی!