پرده اتاقش تکون میخوره. با وحشت سر به زیر انداختم و همونطور که زیر لب دعا دعا میکردم برگشتم تا به سمت خونه خودمون برم. همونطور که وجودم سرشار از ترس بود و دعا میکردم که ورود به سايت همسريابي دو همدم من رو ندیده باشه تن خسته و وحشت زده ام رو روی تاب انداختم. باورم نمیشد. چرا من اونجا رفته بودم. این تمامش تقصیر احساسات گنگی بود که ازش بی اعطالع بودم. الاقل تا امشب بی اطالع بودم. سرم رو ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم گرفتم و رو به آسمون گفتم: -از کی شروع شد من؟ستاره های آسمون سو سو میزد. صدای در اتاقمون بلند شد. از سر و صدایی که راه انداخته بود برگشتم و مادر رو در چهارچوب در دیدم. نگاهش در بین درختان می گشت. سریع از جام بلند شدم و با لبخند به سمتش رفتم. -کجایی پاییز؟ -خوابم نمیومد اومدم بیرون قدم بزنم. -ساعت سه صبح دختر. بیا برو بخواب.
ورود به سايت همسريابي دو همدم جدید ورود به سايت همسريابي دو همدم داری؟ -نه فردا کالس ندارم. چشمم به روی متکا نرسیده قوانین سایت همسریابی دوهمدم آسمون رد چشمانم سو سو زد و خواب آغوشش رو برای تن خسته من باز کرد تا برای لحظه ای ذهن گنگ و آشفته ام از این هیاهو نجات پیدا کنه. هیاهویی که بی دلیل در ذهنم سو سو می زد و هیچ دلیلی براش پیدا نمی کردم. حاال دیگه روزها در نظرم رنگ دیگه ای داشت. بی هدف نمی گذشت. همون باغی که در نظرم هیچ چیزی نداشت حاال زیبایی خاصی داشت.
ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم بیشتر می رسیدم
حاال به حرفهای ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم بیشتر می رسیدم که این برگها و گلها چقدر قشنگند. واقعاً قشنگ بودند؟ یا نه این حس و حال من بود که باعث می شد همه چیز رو قشنگ ببینم. هر چیزی که به منزل ارغوان مربوط می شد برای من زیبا بود. از کوچه خالی از رهگذر پر از برگهای پاییزی که نسیم با خودش اونها رو به هر سمت میبرد تا باغ بزرگ و درختهای رنگ به رنگ و گلهای زیبا و عطر یاس و محمدی که توی باغ پر میشد همه و همه قشنگ بود
ورود به سايت همسريابي دو همدم زیبا بود و من حسش می کردم با همه وجودم. جکعه بود و من و بهار از فرط بیکاری داخل باغ نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم و بیشتر حرفهامون در مورد درس و امتحاناتمون بود. بهار با ذوق از چیزهایی که جدید فرا گرفته بود یاد میکرد که برای لحظه ای صدای فریاد زنی از ته باغ بلند شد. با سرعت از روی تاب پریدم و به ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم نگاه کردم. بهار هم مثل من با تعجب نگاهش رو به چشمهام ریخت و شونه هاش رو باال انداخت. هنوز از شک بیرون نیومده بودیم که دوباره صدای فریادی دیگر بلند شد. ریز بودن صدای جیغ باعث شد که متوجه بشم صدا صدای کسی نیست جز صدای قوانین سایت همسریابی دوهمدم که یک ساعت پیش به منزل ارغوان رفته بود. دست ورود به سايت همسريابي دو همدم جدید رو گرفتم و هر دو به هم تکیه دادیم. ذهنم در همان چند لحظه کوتاه هزاران فکر رو به خودش راه داد.
حتی به ذهنم رسید که امکان داره برای پری که با ورود به سايت همسريابي دو همدم تنها توی ساختمون تنها هستند افتاده باشه. اما سریع این فکر رو از ذهنم بیرون کردم
قوانین سایت همسریابی دوهمدم این کار رو بکنه
گفتم که دلیلی نداره که سروش با قوانین سایت همسریابی دوهمدم این کار رو بکنه. هنوز فکرم در رابطه با این موضوع کامل نشده بود که صدای قدمهای دو نفر رو معلوم بود دارند می دوند رو شنیدم. سرم رو خم کردم تا بهتر ببینم که صدای فریاد ورود به سايت همسريابي دو همدم جدید بند بند وجودم رو لرزوند. -پری مواظب رفتارت باش. حاال دیگه اونقدر نزدیک شده بودند که من و ورود به سايت همسريابي دو همدم به راحتی از پشت تک درختی که در مسیر بود اونها رو ببینیم. پری همونطور که با کفشهای پاشنه بلندش به روی سنگفرش میدوید پاش پیچ خورد و با ضرب به زمین برخورد کرد. از دیدن این صحنه حسی شیرین رگ و پی وجودم رو محاصره کرد. سروش نزدیکش نشست و پرسید: -وای پری چیزی شدی؟ صدای فریاد قوانین سایت همسریابی دوهمدم گوشم رو از اون فاصله کم کر کرد: -به من دست نزن ورود به سايت همسريابي دو همدم جدید. .. کمی خودم رو نزدیکتر کشیدم و از دیدن اشکهای پری بغضی گلوم رو فشرد. نگاهم به صورت برافروخته