تنها کسی که هیچ در رفتار و اعمالش تغییری ایجاد نشده بود بهار بود. بهار همچنان کالسهایش رو ادامه میداد و هر وقت من رو بیکار میدید شروع به مناظره با من میکرد و سايت هاي همسريابي ايران اینبار با لذت به حرفهایش گوش میدادم و با ذوق سوالهام رو میپرسیدم. با اینکه هم من و هم مامان هر دو از وجودمون در اون خونه حس گنگی داشتیم، اما بهار اینطور نبود. انگار برای اون هیچ فرقی نمیکرد که کجا زندگی کنه. فرق نمیکرد در باغ بزرگ ارغوان باشه یا توی کارتونی گوشه خیابون. من کوچه ساکت باغ ارغوان که پر بود
سایت های همسریابی در ایران صدای زیبایی ایجاد میکرد
از برگهای خزان زده که با قدم گذاشتن روی سایت های همسریابی در ایران صدای زیبایی ایجاد میکرد به خیابان ساکت و بی رفت و آمد آپارتمان جدیدیمون ترجیح میدادم. هر وقت که تنها میشدم باز هم به یاد ان باغ می افتادم و به یاد تاب نزدیک استخر. از این موضوع ناراحت بودم که چرا نمیتونم هر وقت که اراده میکنم مثل اون موقع ها بهترین سایت های همسریابی ایرانی رو از نزدیک حس کنم.
اما سايت هاي همسريابي ايران با همان خصلت و خوی مهربانش هر شب به ما سر میزد و مهربانانه از مامان میخواست که هر درخواستی داره تنها به اون بگه و من رو بیشتر از قبل شیفته و دیوانه خودش میکرد. حس لذتی که در کنار او داشتم برایم غیر قابل توضیح بود. از اینکه دل به مردی مثل سایت های همسریابی ایران داده بودم لذت میبردم اما گهگاهی طبق نفرتی که سر تا سر وجودم همچنان وجود داشت از ارغوان و خانواده اش بیزار میشدم و این نفرت پای سایت های همسریابی ایرانی رو هم درگیر میکرد و زمانی که دسته های پول رو در دستش میددیم با نفرت نگاهش می کردم و پیش خودم میگفتم که همین پول باعث فرق میان من و توست. اما همین که نگاه گرم و پر محبتش رو میدیدم به خودم نهیب میزدم و شرمنده تر از پیش سر به زیر میانداختم. نمیدونستم چرا گاهی این حس در من تقویت میشد که هنوز هم از او طلبکار هستم.
چرا بهترین سایت های همسریابی ایرانی حس که هنوز هم میتونم ازش متنفر باشم در وجودم بیداد می کرد. اما حاال به چیزی که بیشتر فکر میکردم سايت هاي همسريابي ايران بود و بازوان ستبرش که قرار بود مثل کوهی پشت سر من بایسته و ازم دفاع کنه. قرار بود مرد زندگیم بشه. قرار بود شونه هاش مامنی برای اشکهای بی پناه سایت های همسریابی در ایران بشه. هنوز هم نگاهش گرم و دوست داشتنی بود. یعنی میتونستم طعم خوشی رو در کنار او حس کنم؟
یعنی تقدیر رو میتونستم اونطور که دلم میخواد رقم بزنم؟ صبح ساعت نه بود که زنگ آپارتمان به صدا در اومد. از توی اتاق خواب بیرون اومدم و به سمت آیفون رفتم تا در روباز کنم. لحظه ای بعد سایت های همسریابی ایرانی رو با دسته گلی که گلهای رز قرمزی آن رو زینت داده بود روبه روم سبز شد. لبخند زدم و با بهترین سایت های همسریابی ایرانی پرسیدم: -چی شده این وقته روز یاد ما افتادی؟ در حالی که هم لبهخا و هم چشمانش می خندید گفت: -من همیشه به یادتم. هر لحظه. هر ساعت. اما اگه از حضورم ناراحتی میتونم برگردم... با مشت ضربه آرومی به بازوش زدم و او رو به داخل دعوت کردم. مامان از توی اتاقش بیرون اومد و با دیدن سروش برای لحظه ای درست مثل من جا خورد. سایت های همسریابی ایرانی از به سمت مامان رفت و پیشونیش رو بوسید.
سایت های همسریابی ایران با لبخند حالش روجویا شد
سایت های همسریابی ایران با لبخند حالش روجویا شد. دسته گل رو با عشق نگاه کردم و به یاد حرف بهار افتادم که همیشه میگفت گلها طراوت و زیبایی خاصی دارند که به آدم روح زندگی میدهند. تا به اون روز به معنای حرفش پی نبرده بودم اما حاال با نفس عمیقی ریه هام رو از عطر گلها پر کردم و بعد اون رو داخل گلدان کریستالی جا دادم. بهترین سایت های همسریابی ایرانی بی زحمت زود آماده شدی که بریم بیرون. .. تازه وارد پذیرایی شده بودم که سایت های همسریابی ایران به داخل اتاقش رفت. با تعجب سايت هاي همسريابي ايران رو نگاه کردم و لیوان چای رو مقابلش گذاشتم. با دیدن من لبخندی گرم به صورتم پاشید و با محبت پرسید: -عزیز خودم حالش چطوره؟ سایت های همسریابی در ایران بغضی که ناخواسته راه گلوم رو بسته بود نگاهش کردم. پای چشمان زیبا ومشکیش گود افتاده بود. به راحتی میشد حدس بزنی که شب قبل نخوابیده و سایت های همسریابی ایرانی زیباش الغرتر از همیشه به چشمم خورد. با اینکه دلیل شب زنده داریهایش رو میدونستم اما بی اختیار پرسیدم: -سروش چرا یانقدر الغر شدی؟