رفتیم سر میز من بین مهتابو ساشا نشسته بودم روبروم سایت دوستیابی خارج از کشور و بغلشم سیروانه عزیز از موقعی که یادم میاد همیشه با سیروان کل کل میکردم و باهاش سرجنگ داشتم درست برعکس ساشا و مهرشاد و سپهر) پسر داییم (بااونا رابطم خیلی خوب بود ما ازبچگی باهم بزرگ شدیم منو مهتاب و ستاره و سپهر و مهرشاد و سایت های دوستیابی بین المللی رایگان و ساشا و سیروان پریا...بخاطر رابطه خوب خانواده پدری و مادریم بیشتر اوقات دوتا خانواده یه جا جمع میشدیم و بهونشونم این بود سایت دوستیابی بین المللی رایگان باهم بازی میکنن مارو کارندارن...
خودشون بیشتر از ماها به این جمع شدنا نیاز داشتن...داشتم میگفتم از بچگی با سیروان سرجنگ داشتم و همیشه جنگو دعوا داشتیم باهم البته نه من کم میاوردم نه اون یادمه یه بار خواب بود سایت دوستیابی خارج از کشور موقع هممون بچه بودیم رو موهاش تخم سایت های دوستیابی بین المللی رایگان شکوندم وقتی بیدار شد فقط با حرص نگام کرد و رفت خیلی تعجب کردم که بالیی سرم نیاورد وقتی داشتم می رفتم پایین بازی کنم حس کردم تو کفشم یه چیزیه پامو اوردم بیرون که یه سوسک بزرگو دیدم داره از پام میره
سایت دوستیابی ایرانیان خارج کشور بماند
سایت دوستیابی ایرانیان خارج کشور بماند که چه جیغ فرا بنفشی کشیدم و باعث شدم پدر سیروان دعواش کنه...نکته جالب اینجا بود که ساشا و سپهر همیشه پشتم بودنو من هیچ وقت مورد بازخواست بزرگ ترا قرار نمی گرفتم..
از فکر اومدم بیرونو غذا کشیدم تو بشقابم بعد از شام همه دورهم جمع شدیم و درمورد عروسی سایت دوستیابی خارج از کشور بیتا که امشب خونه پدر شوهرش دعوت بود حرف زدیم...ساعت نزدیکای دوازده بود که مهمونا رفتن منم بعد ازاینکه به مامان تو شستن سایت دوستیابی بین المللی رایگان کمک کردم رفتم سایت دوستیابی خارج از کشور تو اتاقم لباسمو با لباس خواب عروسکی کوتاهم عوض کردم و پریدم رو تخت...بازم یاد بردیا و حرکاتش افتادم...هردفعه که میبینمش تنم داغ میشه ودستام یخ میکنه...دستپاچه میشم..کال میشم یه ادم بی دستو پا..وقتی نگام میکنه یه چیزی تو قلبم فرو میریزه نمیدونم این حسی که دارم اسمش چیه..ولی یه حسیه که تاحاال به هیچکس نداشتم و برام غریبس!!! ""سایت دوستیابی ایرانیان خارج کشور""
سایت های دوستیابی بین المللی رایگان میشنوم
- نمیدونم ساعت چنده فقط صدای سایت دوستیابی ایرانیان خارج کشور و بابا و سایت های دوستیابی بین المللی رایگان میشنوم...از موقعی که بهار اون حرفارو زده بیشتر گیج شدم...چند تقه به در خورد پشت بندش صدای بابا بلند شد_پسرم میتونم بیام تو؟ نشستم رو تخت و گفتم: بیا تو بابا! در اتاق اروم باز شد و قامت سایت دوستیابی بین المللی رایگان تو چهار چوب در قرار گرفت صدای متعجبش بلند شد بابا_بردیا چرا چراغ خاموشه؟
- منتظر جوابم نشد اومد داخل و برقو روشن چشامو بستم تور المپ صاف رفت تو چشمم المصب.بعد از چند مین چشامو باز کردم بابا با لبخند نشست رو تخت دستمو گرفت و گفت: پسر بابا چطوره؟لبخندی زدمو گفتم: مرسی بابا خوبم پیشونیمو بوسید و از جاش بلند شد و گفت: پاشو بریم پایین شام بخوریم از جام بلند شدمو گفتم: شما وایسا صورتمو بشورم باهم بریم سرشو تکون دادو تکیه داد به در وارد دستشویی شدم و بعد از شستن دستو صورتم اومدم بیرونو با بابا رفتیم از پله ها پایین. مامان کنار سایت های دوستیابی بین المللی رایگان ایستاده بود و بالبخند نگامون میکرد بابا درحالی که با محبت نگاش میکرد گفت: چی باعث لبخند خانومم شده؟ مامان با همون لبخند گفت: بردیا درست مثله جوونیاته علی! وقتی داشتین میومدین پایین یه لحظه حس کردم تو دوباره جوون شدی سایت دوستیابی بین المللی رایگان با لبخند حرفشو تأیید کرد.. نشستم پشت میز کنار بهار...سایت دوستیابی ایرانیان خارج کشور لیوان نوشابه رو داد دست بابا و گفت: راستی بردیا سرمو بلند کردمو