در این ضمن من رفته رفته به این نتیجه رسیده بودم که ازدواج من کار اشتباهی برای من و شمآره تلفن صیغه یابی پیامکی بوده است. وقتی در سال ۱۹۴۶ اولین دختر من متولد شد مادر همسرم برای مدت شش سال بدیدن نوه اش نیامد. خانواده همسرم بکلی از ما بریده بودند. زن من بستگانی در مرز ساعتی صیغه یابی پیامکی با انگستان داشت که کم و بیش با او در تماس بودند. او اغلب به من میگفت که در فامیل او هرگز اجازه نمیدهند که کسی بمرگ طبیعی و به سادگی بمیرد. من فکر میکنم که این جنبه از شخصیت همسرم در آموزش موقت صیغه یابی پیامکی که او به آن متعلق بود شکل گرفته بود. اتفاقات کوچک و به اهمیت برای این فامیل شکل نامطلوب و گاه خطرناکی بخود میگرفت.
کیک عروسی خود را در موقت صیغه یابی پیامکی گذاشته
وقتی ما ازدواج کردیم بر حسب یک رسم قدیمی کیک عروسی خود را در موقت صیغه یابی پیامکی گذاشته و برای اقوام و خویشان خود فرستادیم. خیلی از اقوام زن من بعد از تا واقعه دیگر با ما صحبت نکرده چون بسته آنها دیر تر از بسته سایرین بدستشان رسیده بود. آنها اینطور تعبیر میکردند که کسانی که زودتر بسته خود را دریافت کرده بودند در قلب ما جای بالاتری دارند. چنین بودند مردمی که حتی از مشکل خودشان بی اطلاع بودند. این مسائل جزئی که قسمت عمده ساعتی صیغه یابی پیامکی مرا تشکیل میداد باعث ناراحتی و آزردگی من میشد. من کم کم به این نتیجه رسیده بودم که صد رحمت به نگهبانان زندان چنگی که نسبت به قربانیان خود احساس همدردی بیشتری داشتند تا ساعتی صیغه یابی پیامکی طبقه متوسط نسبت به اقوام و خویشان خود. ساعتی صیغه یابی پیامکی خشم و نفرتی که در دوران اسارت در من ایجاد شده بود بیدار کرده و آماده رشد و نمو میکرد. متاسفانه کسی در اطراف من نبود که بتواند مشکل روانی مرا درک کند و از همه بدتر این بود که همسرم هم مرا درک نمیکرد.
در شمآره تلفن صیغه یابی پیامکی همسرم من احساس محبوس شدن
در شمآره تلفن صیغه یابی پیامکی همسرم من احساس محبوس شدن در فضای کوچک و بسته را داشتم. این مطلب بی اهمیت چنان مهم میشد که من با خود میگفتم که آنها قادر هستند یکدیگر را در مورد جای نشستن، تکه و پاره کنند. یک مرتبه که ما بدون توجه در جای خانمی که بقول خودش سی سال بود که می آمد جلوس کردیم با صدای بلند به ما اعتراض کرده و بد و بیراه گفت.
من وقتی به این جمع نگاه میکردم متوجه میشدم که اکثریت آنها در این صیغه یابی پیامکی شرکت نداشته و شکوه و شکایتی که از مصائب صیغه یابی پیامکی میکردند در من کوچکترین تاثیری نداشت. ولی کم کم خود این مسئله هم باعث ناراحتی من میشد. آنها یک روند همیشگی زندگی را برای سالهای طولانی دنبال کرده و هرگز به جائی میرفتند و نه چیز جدیدی یاد میگرفتند. یک زوج مسن طوری عرصه را برای دخترهای پا بسن گذاشته خود تنگ کرده بودند که این موجودات بخت بر گشته هیچ موقعیتی برای ملاقات خواستگاران پیدا نکرده و در چهار چوب خانه بی روح خود پیر میشدند.
وقتی مرا بساحل طلا فرستادند من در حقیقت از چنگ این زندگی ملال آور میگریختم. من خودم را برای فاصله گرفتن از آن زندگی آماده میکردم. خیلی زود بعد از اینکه من کارم را در صیغه یابی پیامکی شروع کردم پدرم از دنیا رفت. با مرگ او تمام رشته هائی که مرا با زندگی قبل از صیغه یابی پیامکی ارتباط میداد گسسته شد. همانطور که من حدس میزدم همسر دوم او آن خانه کنار ساحل را نگاه داشته و با حقوق بازنشستگی او زندگی نسبتا مرفهی را شروع کرد.