با سایت همسریابی نگار رو به رو شدم.
فقط با فهمیدن واقعیت می توانستم نجات پیدا کنم. آراد و دل آرا به سمت آسانسور رفتند و من همچنان با بدنی کرخت، جلوی در نیمه باز که هوای سرد از آن به داخل می وزید، ایستاده بودم. به سایت همسریابی صیغه نگار چنگی زدم: _احمق... احمق... حقت بود! باید با چشم های خودت می دیدی تا باور می کردی. حالا گمشو تحویل بگیر. دستی به پیشانی ام کشیدم و نفسم را با حرص بیرون دادم، من فضای آن بالا را یک لحظه هم نمی توانستم تحمل کنم. از در بیرون رفتم، در نیمه های راه با سایت همسریابی نگار رو به رو شدم. کارن، هنوز هم با من سنگین رفتار می کرد: _چرا اومدی؟ آب دهانم را قورت دادم: _آراد هم اون جاست! اخم هایش را در هم کشید: _خب...؟ _خب که چی! من نمی تونم فضایی که آراد توش باشه رو تحمل کنم.
سایت همسریابی موقت نگار ازدواج کرده
دستم را به سمت سایت همسریابی صیغه نگار بردم: _برام تنگی نفس میاره! کارن بی خیال مرا نگاه کرد، دستم را گرفت و بی توجه، به حرف هایم، مرا به سمت در ورودی کشاند. بدنم را سنگین کردم و گفتم: _دِ من نمیام ولم کن. سایت همسریابی نگار دستم رو محکم تر کشید: _اون وقت فکر می کن، به خاطر اون نیومدی! _آخه زنش هم هست همونی که برادراش من رو دزدیدن. کارن دستم را رها کرد: _چی؟ خجول لب گزیدم: _برادر زنای سایت همسریابی موقت نگار من رو دزدیدن! سایت همسریابی موقت نگار ازدواج کرده. کارن خنده ی عصبی ای کرد: _پس همون که نمی خوای بیای! اخم کردم: _نه خیر چون اگر سایت همسریابی موقت نگار رو گیر بیارم می کشمش! خفش می کنم! -تو که راست می گی! جیغ زدم: _معلومه که راست می گم!
از آن سایت همسریابی موقت صیغه نگار خبری نبود
سایت نگار دستم را کشید پس بیا بریم. سایت همسریابی موقت صیغه نگار سایت همسریابی صیغه نگار را چنگ زد، این پسر با حرف هایش غرورم را له می کرد.. دلم به یغما رفته بود اما از آن سایت همسریابی موقت صیغه نگار خبری نبود، این دل شکستگی فقط برای حرف های سایت نگار بود. وقتی داخل خانه شدیم، دیگر با دیدن سایت همسریابی موقت نگار و دل آرا با هم دلم ویران نشد. لبخندی بر لبم نشاندم و به همه سلام کردم. سایت نگار دستش را روی کمرم گذاشت و مرا به همراه خودش به سمت کاناپه کشید، کنارش روی کاناپه نشستم.
تارا رو به روی من و سایت نگار نشست: _چه خبر آترا یه مدت خبری ازت نیست؟ _مشغول کار و زندگی... آراد قبل از تارا بهت زده گفت: _کار؟ سایت همسریابی نگار دستش را زیر چانه اش زده بود، نگاهی به سایت همسریابی نگار که با بی خیالی، به من می نگریست، انداختم. کارن برای دلگرمی لبخندی زد. _آره کار! آراد با کمی مکث، کلمه ی آهان را زمزمه کرد.