از نظر راحتی و قدرتش با همسزیابی دوهمدم که سوار میشدیم میسنجیدمش. چقدر فرق میکرد. اون تاکسی ها از صدای موتورشون عصبی میشدم و گاهی اوقات گوشهام رو میگرفتم تا صداشون رو نشونم و بعضی هم که صدا نمیدادند به قدری آهسته حرکت میکردند که همسریابی شیدایی میکردند و یا صندلی هاشون به قدری داغون بود که از نشستن روی اونها بدنم خورد و خاک شیر میشد. اما حاال چی؟ به قدری ماشین ظریف و نرم حرکت میکرد که از لذت چشمام رو بسته بودم و سرم رو شونه ی ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم گذاشته بودم. صدای موزیکی مالیم توی فضا پخش میشد. در همین موقع چشمم رو باز کردم و خواستم تشخیص بدم که چقدر تا مسیر باقی مونده. نگاهم در نگاه سیاه همسزیابی دوهمدم تالقی کرد.
با لبخندی نگاهش رو از آینه گرفت و به رو به رو چشم دوخت. بهار با آرنجش به پهلوم زد و گفت: -همسریابی بهترین همسر خوبی بود نه؟ برگشتم و با تعجب نگاهش کردم. منظورش چی بود؟ -خیلی خسته شدی؟ لبخند زدم و گفتم: -نه نمیدونم چرا فکرم مشغول... -اینکه چیز تازه ای نیست تو همیشه فکرت مشغوله... -جداً چرا؟ -چی چرا؟ -چرا من اینقدر فکر میکنم؟ همسریابی شیدایی از خودم این سوال رو پرسیدم و هیچ زمانی به جواب منطقی نرسیدم. دلیل خاصی پیدا نمیکنم که اینقدر فکرم مشغول باشه. -فکر کردن که چیز بدی نیست پاییز. اتفاقاً به نظر من خوبه که آدم فکر کنه. -خوبه فکر کنه. اما به چیزهایی مفید نه مثل ذهن من که مثل تراکتور شب تا صبح کار می کنه بدون هیچ هدفی. تنها نتیجه اش ذهن آشفته منِ که هر بار هم خرابتر از سریع قبل میشه. -حاال بیشتر به چه چیزهایی فکر میکنی؟ بدون اینکه نگاهم رو از صورت مخملیش بگیرم گفتم: -بهار باورت میشه که اگه بگم بیشتر به حرفهای تو و اعتقاداتت فکر میکنم؟
همسریابی توران لبخندی زد و چشمهاش رو برای لحظه ای روی هم گذاشت. حس کردم امروز خیلی خسته شده. -چرا باورم نشه. من هم اون زمان که این موضوعات رو برام تداعی میکردند پیش خودم تجزیه و تحلیلش میکردم و گاهی اوقات به نتیجه ای هم نمی رسیدم.
قوانین سایت همسریابی دوهمدم تجزیه و تحلیلشون نمیکنم
قوانین سایت همسریابی دوهمدم تجزیه و تحلیلشون نمیکنم همسزیابی دوهمدم حرفهایی رو که زدی رو پیش خودم تکرار میکنم.. . همسریابی بهترین همسر و هزار باره.. . -پاییز جونم این که خیلی خوبه. این روش خیلی خوبیه برای اینکه انسانها راه درست رو پیدا کنن
همسریابی شیدایی زمون خیلی گذشته
دیگه از همسریابی شیدایی زمون خیلی گذشته که با زور مشت و لگد انسانها رو میخواستند مثالً به راه راست هدایت کنند. حاال باید آدمها منطقی باشند. االن با این علم و تکنولوژی حداقل چیزی که از انسان توقع میره اینکه تعقل کنه. پس تو هم جزو همون دسته آدمها هستی. چرا فکر میکنی که بده داری تعقل میکنی؟ -نمیدونم همسریابی توران ذهنم خیلی درگیر. گاهی اوقات احساس میکنم دچار مشکل حادی شدم که چاره ای براش پیدا نمیکنم. -پاییز اصالً این حرفها رو نزن. چرا اینقدر ناامیدی؟ قوانین سایت همسریابی دوهمدم من تو چشمای تو عشق به زندگی رو میبینم. پاییز اگه من میام این حرفها رو به تو میزنم. ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم از اعتقاداتم بهت میگم به خاطر اینکه واقعاً دوستت دارم و دلم میخواد تو هم عوض بشی. دلم میخواد از این اعتقادات کهنه و پوسیده که نسل به نسل چرخیده و بدون هیچ تغییری به دستمون رسیده دست برداری. دلم میخواد فکر کنی. دلم میخواد شک کنی. باید بپرسی. باید بخوای تا جواب بگیری. بپرس که من هستم. چرا من به وجود اومدم. چرا این ها رو ندونیم و نادون از همسریابی شیدایی بریم. چرا مثل خیلی ها فکر کنیم که به همسریابی توران اومدیم و یه روز هم از دنیا میریم و با اومدن و رفتن ما هیچی چیزی از جاش تکون نخوره. چرا؟ این چرخه هستی ادامه داره. اصالً این جهان آخرت که همسزیابی دوهمدم چیه؟ کی هست؟ چرا نمیرسه؟ چرا این همه آدم به وجود میان؟ چرا در برابر یک نفر که از همسریابی بهترین همسر میره دو نفر به قوانین سایت همسزیابی دوهمدم میان؟ پاییز تو حق داری فکر کنی. من حق دارم بفهمم. همه حق داریم. با ایستادن ماشین هر دو به جلو نگاه کردیم. سروش با لبخندی از آینه همسریابی توران ما رو نگاه کرد و گفت: -بچه ها ببخشید بین حرفتون ایستادم. لبخند زدم و دوباره پیش خودم فکر کردم که تو همیشه بین حرفهای ما سرو کله ات پیدا میشه.