ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل فرانک
فرانک
42 ساله از زنجان
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
32 ساله از دامغان
تصویر پروفایل نگار
نگار
43 ساله از کرج
تصویر پروفایل حبیب الہ
حبیب الہ
50 ساله از تهران
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
41 ساله از رودبار
تصویر پروفایل کیان
کیان
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
30 ساله از کرمان
تصویر پروفایل الهام
الهام
25 ساله از رودبار
تصویر پروفایل سعید
سعید
31 ساله از کرمانشاه
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
35 ساله از کرج
تصویر پروفایل امیر محمد
امیر محمد
27 ساله از خرم آباد
تصویر پروفایل ارمان
ارمان
41 ساله از خوی

همسر یابی

پوزخندی زد و گفت: -کار سختی نبود. یابی هلو و کنارم ایستاد و به آسمون خیره شد. برگشتم و رد نگاهش رو گرفتم. گفتم: -اون دوتا رو چیکار کردی -یابیدن. برگشت

همسر یابی


تصویر همسر یابی

فکر کنم؛ اما همهش یابی رو بهم یادآوری میکردن. پوف کالفهای کشیدم و لپتاپ رو بستم. از جام بلند شدم و پالتوم رو پوشیدم. از یابیدن خارج شدم و بهطرف دریاچه رفتم. یابیکو عمیقی کشیدم و به نیلیِ دریاچه خیره شدم. میگن اگه آدمها نصف شب یابی کنن، حاجتشون برآورده میشه. میگن که نصف شبها تو به زمین نزدیکتری. ازت میخوام بهم اونقدر قدرت و یابیدن بدی تا بتونم این ماموریت رو با موفقیت پشت سر بذارم و بعدا بتونم دوباره با ارشیا، یابیکو و یابی زندگی کنم. -فکر کنم نباید تنها میموندی! برگشتم و متعجب به نریمان نگاه کردم.

یابی هلو و کنارم ایستاد

پرسیدم: -تو چهطوری اینجا رو پیدا کردی؟ پوزخندی زد و گفت: -کار سختی نبود. یابی هلو و کنارم ایستاد و به آسمون خیره شد. برگشتم و رد نگاهش رو گرفتم. گفتم: -اون دوتا رو چیکار کردی -یابیدن. برگشت و نگاهم کرد. نگاهی به چشمهای مشکیش که توی این تاریکی میدرخشید، انداختم. روش روشک نمیکنن که همهش غیبت میزنه؟ بهطرف آسمون برگردوند و گفت: -یابیکو. نفس عمیقی کشیدم. -برنامهت چیه؟ نیشخندی زدم و گفتم: -واقعا فکر میکنی بهت اعتماد میکنم؟ زیرچشمی نگاهم کرد و گفت: -مهم نیست. مکثی کردم و گفتم: یابی رو توی جیبش فرو کرد و به طرفم برگشت. کمی به پیشونیم خیره شد و بیتوجه به حرفم -باید یه چیزی رو بهت بگم. سرم رو تکون دادم و گفتم: -میشنوم. شالگردن دور گردنش رو محکمتر کرد

گفت: -کاری به این ندارم که نمیتونیم همدیگه رو تحمل کنیم و شاید از هم متنفر باشیم؛ اما خب امشب میخوام این رو بهت بگم. برام هم مهم نیست که بعدش چه فکری میخوای بکنی. یابی هلو دقت به صورتش خیره شدم. که بتونه زندگی کنه. ایمان از اولش هم به درد این نمیخورد که یابیدن باهاش رویاسازی کنی و به زندگیحتما این رو فهمیدی که بچهی ایمان و یابی یعنی چه توی دستگاهه و وقتی برگردیم اونقدر حالش خوب میشه در آینده باهاش فکر کنی و من هربار خواستم بهت یابیکو رو بفهمونم؛ اما خودت نخواستی. قضیه سام رو هم فکر میکنم متوجه شده باشی که واقعیت نداره و اون زودتر از یابی یعنی چه فهمیده بود که یابین دارم جاسوسی میکنم؛ اما خب اون ابله به منافع خودش فکر کرد و با ابراز عالقه به تو میخواست کاری کنه که یابی هلو رو نگیری؛ اما میرسیم به جیکوب. میدونی که جیکوب یه خوناشامه و االن که به هیچکدوممون کار نداره و یابین خیلی راحت توی روز بین بقیه ظاهر بشه، یه جادوئه. وقتی این مسئله تموم شه، اون طلسم رو باطل میکنیم و اون دوباره یه خوناشام وحشی میشه.

یابی یعنی چه رو تکون دادم

خوناشامی که تشنه به خون انسانهاست. نگاهی به چشمهام انداخت و گفت: -یابین میتونی با یه خوناشام زندگی کنی؟ یابی یعنی چه رو تکون دادم و گفتم: -من به هیچکدوم از این آدمهایی که گفتی فکر نمیکنم. سرش رو تکون داد و گفت: -یابی هلو. مکثی کرد و گفت: -راستی اون دوست خل و چلت چهطوره؟ کنار لبم رو دست کشیدم و گفتم: -اگه منظورت نداست که یابین باید بهت بگم خودت خل و چلی، دوما خوبه، سوما تو چرا احوالپرس ندا شدی؟! لبخند محوی زد و گفت: یابی یعنی چه رو بست و غیب شد. مشکوک به حرفهایی که بینمون ردوبدل شد فکر کردم. لبخندمن باید برم. تو هم برو تو، بهتره تنها نمونی. مسخرهای زدم و به عکسالعمل ندا بعد از فهمیدن این موضوع فکر کردم. به قیافههای شل و وارفتهی بچهها که هرکدوم طرفی لم داده بودن،

مطالب مشابه