تا تصمیم من به خوبی همسر گزینی بهترین همسر میرفت و من میتوانستم کارم رو انجام بدم. وقتی از تاکسی پیاده شدم و پولش رو حساب کردم در شیشه ماشینی که روبروی شرکت بزرگ ارغوان پارک شده بود به خودم نگاه کردم. عینک دودی ام رو روی چشمم مرتب کرم و با قدم های بلند و با تصمیمی راسخ به سمت در شرکت رفتم. بعد از اینکه به همسریابی بهترین همسر گزینی شرکت اشنایی دادم او با لبخندی مرموز نگاهم کرد و من از نگاه هیزش هیچ خوشم نیامد. عینکم رو در کیفم گذاشتم و به سمت همسر گزینی بهترین همسر که در گوشه راهرو بود رفتم. انعکاس صدای تق و توق کفشهایم در راهرو خلوت و ساکت پیچیده بود و نوعی استرس به وجودم وارد میکرد. انگار که با چکش بر سرم میکوبیدند و بر خودم لعنت فرستادم
که چرا همسریابی بهترین همسر گزینی کفشها رو پوشیده ام. وقتی روبروی درب مدیریت ایستادم فکر کردم که اگردر نزنم خیلی بی ادبی کرده ام از این رو بعد از اینکه چند ضربه به در زدم با شنیدن بفرمایید در رو باز کردم. عجیب بود با اینکه سایت همسر گزینی بهترین همسر میدانست
همسر گزینی بهترین همسری پشت در هستم
همسر گزینی بهترین همسری پشت در هستم این همسر گزینی بهترین همسر محترمانه رو به کار برد. پیش خودم فکر میکردم باید کلمات تحقیر امیزی رو بشنوم. اما نه او زرنگتر از این حرفها بود. او میدانست که سخت کارش گیر من است پس باید مودب برخورد کند تا به هدفش برسد و باز هم من با لبخند شیطانی از تصمیمی که برای سایت همسر گزینی بهترین همسر گرفته بودم وارد دفتر درندشت و بزرگش شدم. اوه من این همان ارغوان است؟
باورم نمیشود او به پای من بلند شد. چقدر این همسریابی بهترین همسر گزینی ریا کار و پست است. با حالتی انزجار امیز نگاهش کردم. او از پشت میز بلند و خوش طرحش بلند شد و قدمی به جلو برداشت و با دستش به میزی بزرگتر که جلوی میز کارش بود اشاره کرد.با نگاهم سر تا سر میز رو برانداز کردم. چه جالب! با چشم متوجه شدم که حدود بیست صندلی دور میز بلند مستطیلی شکل چیده شده بود.با لبخندی پاسخ سالمش رو اهسته دادم و دورتر از او روی همان صندلی جلویی راه نشستم. سایت همسر گزینی بهترین همسر با لبخند روبرویم روی اولین صندلی نشست. درست روبرویم و در نظرم امد که صندلی همسر گزینی بهترین همسر رو اشغال کرده. چنان اعتماد به نفسی در چهره اش می درخشید که تحت تاثیر جذبه اش کمی ترسیدم و خودم رو روی صندلی جابه جا کردم.
همسر گزینی بهترین همسریاب می امدم
اما نه نباید همسر گزینی بهترین همسریاب می امدم. من ا او چیزی کم نداشتم. شاید او ثروت داشت. اما من انسان بودم. چیزی که او حتی بویی از ان نبرده بود. راستی همسر گزینی بهترین همسری هم انسان بودم؟ اگر انسان بودم حاال اینجا چه میکردم؟
ان هم با تصمیمی که سعی در عملی کردنش داشتم. در هر حال نگاهش رو چنان خیره به صورتم دوخته بود که سر به زیر انداختم و با اخم گفتم: -خوب میشه زودتر سایت همسر گزینی بهترین همسر رو بفرمایید؟ زیر چشمی نگاهش کردم. کمی در صندلی اش جا به جا شد و گفت: -چای یا قهوه؟ دیگه چیزی نمانده در سرم شاخ ایجاد شود. او چطور این همه مودبانه صحبت میکرد؟ ایا او همان ارغوانی بود که پشت تلفن بدترین ناسزاها رو بارم می کرد؟ نگاهم رو با تعجب به صورتش دوختم و او وقتی دید جوابی از من دریافت نخواهد کرد تلفن رو برداشت و دو قهوه سفارش داد و بعد دوباره به من نگاه کرد. -باید از اول متوجه میشدم که همسر گزینی بهترین همسریاب عاقلی هستی... با اخم گفتم: -فکر نکنید اومدم اینجا که به تصمیم شما پاسخ مثبت بدم. -ببین دختر جون من حوصله سر و کله زدن رو ندارم و االن هم هزار تا کار روی سرم ریخته پس بهتره بریم سر اصل مطلب و تو هم بهتره به جای این رل بازی کردن ها قیمت نهایی ات رو بگی و کار رو به سرعت فیصله بدیم. سرم رو بلند کردم و به تابلویی که پشت سرش بود نگاه کردم. اوه اوه. چه خوش پوش هم هست. او در کنار همسر گزینی بهترین همسریاب در قابی بزرگ دور طالیی نشسته بود و هر دو لبخند به لب داشتنند. برای لحظه ای چهره معصومانه سروش رد مقابل نگاهم نقش بست و من رو از تصمیمی که گرفته بودم منصرف کرد اما باز هم احساساتم مداخله کرد و من رو جری تر کرد. زمانی که سکوتم طوالنی شد او گفت: -به گمونم متوجه شدی که همسر گزینی بهترین همسری دیگه چیزی نداره. اون یه مال باخته به تمام معناست.