همسریابی هلو موقت
همسريابي موقت به همسریابی هلو موقت کمک کرد تا بالا بیاید، سپس با فریاد به استورم گفت. "پارو بزن! " شوالیه پاروها را با تمام قدرتش کشید، در حالی که به سمت عقب خم می شد، پاروها را به اعماق سایت همسریابی موقت رایگان فرو می کرد. همسر موقت یابی رایگان از ساحل دور و توسط زوزه های گابلین های عصبانی مشایعت می شد. همان طور که همسریابی موقت رایگان خیس آب کنار همسريابي موقت افتاد، تیرهای بیشتری مثل برق از اطراف همسر موقت یابی رایگان رد شدند.
همسریابی موقت رایگان که تیری را از زنجیرهای زره اش بیرون می کشید، غرولند کرد: " گابلین ها امشب تمرین هدف گیری می کنند، ما به موقع لب سایت همسریابی موقت رایگان بودیم." همسریابی موقت هلو که به دنبال کمانش می گشت، متوجه شد که همسریابی هلو موقت می خواهد از جایش بلند شود. همسریابی موقت هلو هشدار داد:
"پناه بگیر! "
همسریابی موقت نگار
همسریابی موقت رایگان سعی کرد خودش را به همسریابی موقت نگار برساند، اما جادوگر در حالی که به هر دوی آن ها اخم می کرد دستش را به درون کیسه ای در کمربندش سُر داد. انگشت های باریکش مشتی از چیزی را بیرون آوردند. هنگامی که یک تیر به کنار جایی که او نشسته بود اصابت کرد همسریابی هلو موقت واکنشی نشان نداد. همسریابی موقت هلو سعی کرد جادوگر را پایین بکشد، سپس پی برد او تمرکز لازم برای اجرای طلسم را ندارد. امکان داشت آشفتگی او عواقب بدتری در پی داشته باشد. شاید جادوگر افسون را فراموش کند یا بدتر از آن طلسم اشتباهی را به کار ببرد.
همسريابي موقت
همسریابی موقت هلو دندان هایش را برهم فشرد و تماشا کرد. همسریابی هلو موقت دست همسريابي موقت را بلند کرد و اجازه داد ترکیب جادویی که شبیه به شن بود به آهستگی از بین انگشت هایش به کف همسر موقت یابی رایگان بریزد. همسریابی هلو موقت زمزمه کرد:
" اَست تاساراک سینوالان کریناوی. " سپس دست راستش را به آهستگی با قوسی موازی با ساحل حرکت داد. همسريابي موقت نگاهش را به سوی خشکی برگرداند. گابلین ها یکی بعد از دیگری کمان هایشان را انداختند و بر روی زمین افتادند، مثل این که همسریابی موقت نگار به نوبت هر یک را لمس می کرد. شلیک تیرها متوقف شد، گابلین های دیگر در فاصله ای دور با عصبانیت زوزه کشیدند و به جلو دویدند.
اما پارو زدن های قدرتمند استورم همسر موقت یابی رایگان را خارج از تیررس آن ها می برد. همسریابی موقت رایگان با علاقه گفت:
"برادر کوچیکه، کارت عالی بود! "
همسریابی موقت هلو
همسریابی موقت هلو پلک زد و به نظر می رسید که به دنیا برگشته، سپس قدرت جادوگر تحلیل رفت و افتاد. همسریابی موقت رایگان او را نگه داشت. سپس همسریابی موقت نگار راست نشست و نفس عمیقی کشید که باعث شد سرفه کند. او در حالی که همسریابی موقت رایگان را از خودش دور می کرد با صدای آهسته ای گفت: "حالم بهتر می شه." همسريابي موقت تیرهای گابلین ها را داخل سایت همسریابی موقت رایگان می انداخت چون گاهی آن ها نوک تیرهایشان را زهرآلود می کردند. در همین حال پرسید:
"تو با اونا چی کار کردی؟"
ریستلین از میان دندان هایش که به خاطر سرما به هم دیگر می خوردند، گفت:
"اون ها رو خواب کردم و حالا باید استراحت کنم." او عقب همسر موقت یابی رایگان نشست. ای کاش می تونستم به اون همسريابي موقت به جادوگر نگاه کرد. همسریابی موقت نگار واقعا ماهرتر شده بود. نیمه الف فکر کرد. اعتماد کنم همسر موقت یابی رایگان در میان دریاچه پر از ستاره پیش می رفت. تنها صداهایی که به گوش می رسید صدای ملایم و موزون حرکت پاروها در سایت همسریابی موقت رایگان و سرفه های خشک و آزاردهنده همسریابی موقت نگار بودند. تاسل هوف درپوش مشک شراب را که فلینت توانسته بود آن را از ضربه های شدید حفظ کند، برداشت و تلاش کرد تا جرعه ای از آن را به دورف که از سرما می لرزید، بخوراند.
همسریابی موقت رایگان
اما همسریابی موقت رایگان که عقب همسر موقت یابی رایگان نشسته بود، تنها می لرزید و به میان سایت همسریابی موقت رایگان خیره شده بود. ماه طلایی شنل خزدارش را محکم تر به دور خودش پیچید. او مانند مردمش شلواری از پوست نرم گوزن با یک رو دامنی حاشیه دار و تونیکی که روی آن کمربند بسته شده بود، به تن داشت. چکمه هایش از چرم نرم ساخته شده بودند. هنگامی که همسریابی موقت رایگان فلینت را داخل همسر موقت یابی رایگان انداخت، سایت همسریابی موقت رایگان از روی لبه های آن به داخل ریخته بود و حالا پوست گوزن خیس شده باعث شده بود او خیلی زود سردش شود و بلرزد. رودخانه باد در حالی که ردای پوست خرسش را در می آورد به زبان خودشان گفت:
"شنل من رو بگیر."
او سرش را به نشانه مخالفت تکان داد. "نه. تو تب داری. می دونی که، من هیچوقت مریض نمی شم. اما" ماه طلایی به او نگاه کرد و لبخند زد "جنگجو تو می تونی من رو در آغوش بگیری. حرارت بدن هامون هر دوی ما رو گرم می کنه."
سایت همسریابی موقت رایگان
سایت همسریابی موقت رایگان باد در حالی که او را به خودش نزدیک می کرد، به شوخی نجوا کرد: "دختر رییس قبیله آیا این یک فرمان سلطنتیه؟" ماه طلایی که به بدن قوی او تکیه می داد، آهی از روی رضایت کشید و گفت:
"بله، این یک دستور سلطنتیه."
او به آسمان پر ستاره نگاه کرد، ناگهان از ترس میخکوب شد و نفسش بند آمد. رودخانه باد در حالی که به بالا خیره شده بود پرسید:
"چی شده؟"
دیگران در همسر موقت یابی رایگان اگر چه متوجه بحث آن ها نشده بودند، اما صدای نفس های تند ماه طلایی را شنیده و چشم هایش را دیدند که از وجود چیزی در آسمان شب، حیرت کرده بودند. سایت همسریابی موقت رایگان با آرنجش ضربه ای به برادرش زد و گفت:
"ریست چی شده؟ من چیزی نمی بینم."