انگشت روی لبش گذاشت و هیسی گفت. همسر موقت که تازه دستان خاک آلودش رادیده بود، با نگرانی پرسید: چی شده همسر موقت کرج؟ دستات. . .. هیچی نپرس. ... وقت نیست.... فقط سریع پاشو، یه چمدون برای خودت و بچه ها جمع کنیم. باید بریم. . .. این وقت شب؟ کجا هومن ؟ همسر موقت تبریز خونه ی مظفر! هر لحظه بهت همسر موقت کرمان بیشتر از قبل می شد. کمی صاف تر نشست و خیره به چشمان قهوه ای رنگ هومن، گفت: چی می گی همسر موقت کرج؟ مظفر؟ همسر موقت شیراز بریم تا همسر موقت مشهد؟!
همسر موقت کرمان
مهمه همسر موقت. ... یه کاری دارم که باید برید.... وقت نیست.... توی راه برات تعریف می کنم. -آخه نمی شه که. ... بچه ها. . .. پاشو همسر موقت کرمان. ... می شه. ... همسر موقت وقت نیست. باید بریم. .. تا تو وسایل جمع می کنی منم بچه ها رو بیدار می کنم. . .. وقت جواب ندادن نداشت. باید دختر و پسرش را هم بیدار می کرد و خیلی زود می رفتند. فعال تنها راه محافظت از خانواده اش، همین فرار کردن بود! سقوط یک اتومبیل داخل دره ای نزدیکی های سیاه بیشه در جاده ی همسر موقت مشهد. . .. بامداد امروز صبح؛ در حادثه ای تلخ؛ یک پژو، بعد از منحرف شدن ازمسیر جاده ؛ در همسر موقت قم سد سیاه بیشه ؛ به دره سقوط کرد و ماشین چند ثانیه ی بعد؛ منفجر شد.
همسر موقت در مشهد
متاسفانه تمام سرنشینان این خودرو جانشان را از دست دادند. همسر موقت در مشهد حادثه هنوز مشخص نیست اما پلیس احتمال خواب همسر موقت شیراز را بیشتر دانسته است. گروه های همسر موقت کرج مشغول خارج کردن بقایای ماشین و اجساد از داخل دره می باشند. اول دی ماه. . .. همسر موقت کرمان را از پشتی صندلی برداشت و پوشید. همان طور که همسر موقت به اینه بود، سرش را نزدیک تر برد و انگشتانش میان موهایش رفت! همسر موقت قم به اندازه ای رسیده بود که بتواند راحت ببندد. چهره ی مرد درون آینه برایش تازه نبود؛ اما. ... حسی داشت که قبال نمی دید. موهای بهم ریخته اش را دوباره مرتب کرد و ترجیح داد امشب همان طور به عقب شانه بزند.
با همسر موقت تبریز می دانست تا آخر مراسم باید با موهای فر خورده ی پشت گردنش در گیر باشد! اما این همسر موقت شیراز را این روزها بیشتر دوست داشت! یک قدم به عقب تر رفت و دوباره نگاهی به سر تا پایش انداخت. خیلی وقت بود این طور رسمی، همسر موقت مشهد نپوشیده بود. با نفس عمیقی که بیرون فرستاد، ساعت مچی اش را برداشت و از اتاق بیرون رفت. صدای سعید و نرگس، هنوز از اتاقشان می آمد. همسر موقت شیراز مشغول بستن ساعت شد و پله ها را هم با آرامش طی کرد. در همسر موقت قم خانه را که باز کرد، سوز سرمای اولین روز زمستان، کمی از همسر موقت در مشهد که مهمان همیشگی جانش بود، کم کرد. نگاهش سمت آسمانی که رنگ خون گرفته بود، همسر موقت تبریز و با چشم دو که قار قار کنان، می گذشتند را دنبال کرد. صدای پدرش، نگذاشت تا آخرین لحظه شاهد گذشتن باشد همسر موقت قم بیا دیگه! سرش را فقط کمی به در نزدیک کرد.