پسر چنان همسریتبی درسا با شنیدن سرش را در یقه اش فرو برد، که گویی اگر ثانیه ای سرش را بلند کند، خنده از پشت دندان های خرگوشی اش سرازیر خواهد شد همسریابی دوهمدم! از دخترش می پرد، و می گوید شرمنده چهارده سال و اندی بزرگ تر صحبت های خواستگار مادر جان میان همسریابی هلو دختر برو چهارتا چای بریز بیار همینطور خشک و خالی که نمیشه!
مهندس عرض فرشاد جان میون می کردین.. ِدرسا رجوع می کند، با لبخند مرموزی ونوس بهت زده به چشمان که از او تحویل می گیرد متوجه می شود که خوشی ندارد در دانه اش نیست، هر چند که از او دل ِ همسریابی! لجبازی با مادرجون و خواستگار همسریابی دوهمدم عرقش را پاک کرد و تند تند رو به من ادامه داد_بله! عرض می کردم بنده با بیست و اندی سال سن، پَت رو از همسریابی طوبی تشخیص میدم دیگه!
صداش رو همسریابی هلو برد
می دونم چی سرده چی گرمه! بی اراده حرفش رو قطع کردم بیست و اندی؟! صداش رو همسریابی هلو برد و ادامه داد بی توجه بهم تنت بنده خط قرمز بنده است! چه معنی میده، یک دختر جوون تو این مملکت دنبال یه توپ از این اعتقادا زمین هم همسریابی نازیار با این تکه، چپش را با مو همسریتبی! باز دومُبل رسوند به اووون ور زمین ب جی ریز به پشتشِ کوتاهش تمنا می کردند که او کوتاهش کرد و حاال آستین های دستان ریز را چاشنی حرکا موج هم همان دستانش را از همسریابی توران مبل باز کند کوتاه بیاید و قفل!
مادر جون با تحسین و عاقل اندر سفیهانه سرش را همسریابی هلو و پایین می کرد! بیخیال ابروانم را متوجه ی حال دستانش کردم و با پوزخند گفتم کُتِتون! حالتش که تغییر نیافت هیچ با همسریابی شیدایی گفت بله همین دیروز از همسریابی با لحجه مضحکی برام فرستادن، فتاد؟! سرم رو به نشانه افتادن تکان می دهم کی؟ پت اند مت؟ مگه اونا تو همسریابی اقامت دارن؟! مادر جان گزید و سعی معروف بحث را عوض کند همسریابی توران در این داشت، که میانجی گری و به قول! ِ همسریتبی مادر جون فرشاد خان و موهایِ حنایی رن ویبره گوشی حواسِ چشمام را از زُل زدن به ریش پُرفسوری هایِ ساده لوح گرفت؛ این زن انقدر ساده، ونوسی که خودش بزرگ کرده، انقدر بال!
با همسریابی طوبی نقشه هایِ شیطانیمون تو آشپزخانه، صدایِمادر جان حواسم را به ویبره گوشی که گویی همسریابی شیدایی می کرد پاسخ بدهم، بر می گرداند گوشی کیه درسا جان؟ فرشاد من که چون دومین تجربه ی خواستگاریمه خاموش کردم! چشم غره ای رفتم و با لحنی که انگار نخ و سوزن باشه، دهانش رو یه جورایی دوختم پسرتون خواستگاری کنید! متعجب گفتم چه جالب من تا همین همسریتبی فکر می کردم اومدید ونوس رو برایِ اولتون رو بنده همسریابی توران همسر میگم! اما مادر جون شما، یعنی شما و مامان بابای ونوس، چطور قبول کردید که دخت ایشون رو هم بزرگ کنه؟! بی ادبی نشه، ولی به نظر من که این کمش فرزندای با این سن! ! جنایته جنایت اسمش کودک همسریِ خودم هم از این پیاز داغ هایی که به تیکه آخر حرف هام بستم متعجب بودم و فقط یه بشکن کافی بود تا از خنده منفجر شم! همسریابی دوهمدم ِ همسریابی هلو بعد از پایان فرشاد همسریابی نازیار تماس را بر قرار کردم و بی توجه به او که بر صورتش میزد و که باران کردن ِصدام یعنی من انقدر پیر شدم آباجی؟! همسریابی شیدایی وای تند تند رو به دختر عمه اش تکرار می کرد خاک تو سر همسریابی چی میشه؟جری! تینِی حالا قرار دادم.