دستانش را در هم همسریابی شیدایی زد و نگاهش را به دستانش دوخت. داشتم کم کم نگران میشدم. حتما اتفاق بدی یا افتاده بود یا می خواست که رخ دهد. دستم را به سمت دستانش بلند کردم و میان همسریابی 81 گرفتم. فشار آرامی به دستانش وارد کردم که باعث شد نگاهم کند. -مامان...چی شده؟داری نگرانم میکنی. آهی کشید و سرش را دوباره پایین انداخت. -چی بگم همسریابی هلو...چیزی که نشده اما..میدونم که قراره یه قشقرق دیگه داشته باشیم. -قشقرق؟برای چی؟ -امروز یه خانمی تماس گرفته بودن...همسریابی شیدایی برای آشنایی بیان. -مامان گیج شدم..آشنایی برا چی؟. برای لحظه ای چشمانش خندان شد. نگاهش شاد و لب هایش به لبخندی محو مزین شد. -برا امر خیر. تازه دو زاریم افتاد. لبخند حاال روی لبهای من هم نشسته بود.
واکنش همسریابی بهترین همسر میترسی مامان..مگه نه؟
برای لحظه ای هیجان زده از جایم بلند شدم اما با یادآوری رفتار های همیشگی همسریابی 81 تمام ذوقم کور شد و سر جایم نشستم. -از واکنش همسریابی بهترین همسر میترسی مامان..مگه نه؟ -نمیخواستم قبول کنم گیسو...گفتم بذارین با دخترم صحبت کنم بعد اما هر چی من گفتم خانمه بیشتر اصرار کرد. میگفت که پسرش با همسریابی شیدایی هم دانشگاهی بودن و همدیگرو میشناسن.. -مامان جونم نگران نباش...
من با همسریابی 81 حرف میزنم باشه؟
من با همسریابی 81 حرف میزنم باشه؟ -نه عزیزم..خودم بهش میگم. ولی میترسم بازم فکرای اشتباه بکنه. -نمیکنه مامانم...فوقش اینه که دلش نخواست جواب رد میده..هیچ کس که زورش نمیکنه بشینه پای سفره عقد. -گیسو...طاقت غصه اشو ندارم دخترم.تو که میدونی... -میدونم همسریابی بهترین همسر. اینو گیتی هم میدونه...همسریابی هلو خودت رو ناراحت نکن باشه؟اصال بذار برم صداش کنم همین االن بهش بگو.هان؟
باشه دخترم..صداش بزن. به سمت اتاق همسریابی شیدایی رفتم و با تقه ای روی در وارد اتاقش شدم. روی تختش دراز کشیده بود و به گوشی اش خیره شده بود و گاهی چیزی تایپ میکرد. دلم میخواست کمی شیطنت کنم اما میدانستم به گوشی اش حساس است و اگر دست درازی کنم حتما عواقبش دامنم را خواهد گرفت. -همسریابی 81...عزیزم میشه چند لحظه بیای؟مامان کارت داره. سرش را از گوشی بلند کرد و نگاه گنگش را بهم دوخت. -تو کی اومدی تو اتاق من نفهمیدم؟ خنده ام گرفت. آنقدر غرق در گوشی اش شده بود که حتی متوجه آمدنم و تقه روی در هم نشده بود؟
چند لحظه پیش. مگه داری چیکار میکنی که انقدر غرق شدی اومدنمو نفهمیدی؟ از روی تخت بلند شد و در حالی که گرذنش را ماساژ میداد به سمتم آمد.
هیچی همسریابی بهترین همسر یکی از هم همسریابی هلو قدیمیمه..جدیدا خیلی سیریش شده هی پیام میده حرفای بی ربط میزنه. داشتم اونو از سرم باز میکردم. خون در رگهایم منجمد شد. کند فقط یک تشابه هم دانشگاهی بودن باشد و بس! وگرنه میداند که چه عکس العملی نشان خواهد داد. تنها واکنشی که توانستم نشان بدهم تکان دادن سرم بود. - چرا از سرت باز می کنی؟ گناه دارن خوب. همسریابی 81 بده. در حالی که از اتاق بیرون می رفتیم گفت: -دیدی تا حاال من جواب بچه پرروهای سرتقِ از همه همسریابی هلو بدم ؟ راست می گفت. میانه اش با آدم های پررو هیچ خوب نبود. چون خودش بیرون