ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سید مهدی
سید مهدی
37 ساله از قم
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل هنگامه❤محمدیان
هنگامه❤محمدیان
39 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل سروناز
سروناز
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
36 ساله از کرج
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل هانا
هانا
27 ساله از خرم آباد
تصویر پروفایل یحیی
یحیی
44 ساله از مشهد
تصویر پروفایل محدثه
محدثه
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
43 ساله از کرج
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل زهره
زهره
43 ساله از مشهد

همسریابی همدل در تهران

سایت همسریابی همدل هم چندان تمایلی به ابراز حقیقت ماجرا نداره و هر بار به همسریابی همدلی نداشتن تفاهم بحث پیش اومده رو تموم میکنه. من که باورم نمیشه

همسریابی همدل در تهران - همسریابی


همسریابی همدل در تهران با عکس

بنفشه که متوجه اضطرابم بود لبخند زد و گفت: -خوب پاییز جون تعریف کن ببینم مسافرت خوش گذشت؟ زیر چشمی به همسریابی همدل که در خودش فرو رفته بود نگاه کردم و گفتم: -اره جات خالی. شما چی کار کردید؟ جایی نرفتید؟ بنفشه هم به احمد نگاه کرد و سرش را به ارامی تکان داد و گفت: -چرا با دوستای احمد رفتیم شمال. همسریابی همدل که نام خودش را شنیده بود سر بلند کرد و نگاهم کرد. لبخندم را پررنگتر کردم و گفتم: -حاال چیکارها کردید؟ او سرش را تکان داد و بی توجه به موضوع بحث ما گفت: -هیچی شرکت رو تعطیل کردیم. من و بنفشه نگاهی با هم رد و بدل کردیم و زدیم زیر خنده. احمد با تعجب نگاهمان کرد که بنفشه از روی مبل بلندشد و به سمت میز رفت و بعد در همان حال گفت: -بهار و مامانت چطورن؟ استاد خوبه؟

خندیدم و گفتم: -تو هنوز بهش میگی استاد؟ بنفشه با ظرفی که محتویاتش اجیل بود به سمت من امد و ظرفی را جلوی من و دیگری را جلوی همسریابی همدلی کرج گذاشت و گفت: -راستش یه کم سخته برام به اسم صداش کنم. اسمش چی بود؟ لبخندم رو پررنگتر کردم و گفتم: -کامیار. بنفشه سر تکان داد و گفت: -تا تو کمی اجیل بخوری االن برمیگردیم. و بعد رو به احمد گفت: -احمد جان میای کمکم؟ همسریابی همدل با لبخند معذرت خواهی کرد و با بنفشه من را ترک کردند. نفس عمیقی کشیدم و پیش خودم گفتم مطمئنم که بنفشه او را قانع خواهد کرد. وقتی با بنفشه از اشپزخانه خارج شدند با عصبانیت در حالی که روی مبل نشسته بود گفت: -این چه مسخره بازیه که تو راه انداختی؟ چرا به همسریابی همدلی کرج نمیگی بارداری؟ نگاهی به بنفشه انداختم و گفتم: -دلیلی برای دونستن همسریابی همدلی وجود نداره. اون اگه حقیقت ماجرا رو بدونه بچه ام رو ازم میگیره.

ببین پاییز من از چیزی که بین تو و همسریابی 2همدل اتفاق افتاده خبر ندارم و نمیدونم شما دو تا با اون همه عالقه چرا از همدیگه جدا شدید. تا امروز هم هر چقدر به بنفشه اصرار کردم

سایت همسریابی همدل هم چندان تمایلی به ابراز حقیقت ماجرا نداره

حقیقت ماجرا رو بهم نگفته و سایت همسریابی همدل هم چندان تمایلی به ابراز حقیقت ماجرا نداره و هر بار به همسریابی همدلی نداشتن تفاهم بحث پیش اومده رو تموم میکنه. من که باورم نمیشه اون همه عالقه به این سرعت فروکش کنه. اگر همسریابی همدل تو رو دوست نداره چرا طالقت نمیده؟ چرا با پری ازدواج نمیکنه؟ و اما تو... اگه همسریابی 2همدل رو دوست نداری چرا فرزندش رو داری ؟ چرا سقطش نکردی؟ چرا میخوای یه بچه رو بی پدر بزرگ کنی؟ ببین پاییز بهتره این مسخره بازی رو هر چه زودتر تمومش کنید. هر دو تون بهتر از من میدونید که هنوز به هم وابسته اید. از طرف سایت همسریابی همدل مطمئنم. اون روزی که بهش گفتم این پسره همکالسیت اومده خواستگاریت به قدری عصبی شده بود که نزدیک بود تصادف کنه. گروه همسریابی همدل هم اونقدر بی تاب بود که باور نکرد

سایت همسریابی همدلی نداشتی به خواستگارت جواب منفی نمیدادی

من بهش گفتم که تو بهش جواب منفی دادی و اومد از بنفشه پرسید. تو هم مطمئنم اگر سایت همسریابی همدلی نداشتی به خواستگارت جواب منفی نمیدادی.چرا تموم نمیکنید این بازی کهنه رو؟

چرا عذاب میدید خودتون رو ؟ اگه تو کاری نمیکنی من دو سر این کالف رو پیدا میکنم و بهم گره میزنم. با وحشت سر بلند کردم و در میان اشکهایی که صورتم رو پوشونده بود به همسریابی همدلی نگاه کردم و با بغض گفتم: -احمد تو رو به جان بنفشه قسم میدم همچین کاری رو نکنی. احمد عصبی فریاد زد: -چرا قسم میدی لعنتی؟ و بعد با عصبانیت به سرعت از پذیرایی خارج شد و چند لحظه بعد صدای در رو شنیدم که به شدت بهم برخورد کرد. با خودم زمزمه کردم: -ای کاش میدونست حقیقت ماجرا چیه. ای کاش میدونست این همسریابی همدلی کرج بود که من رو داغون کرد. ای کاش میدونست من در نظر سایت همسریابی همدلی با دخترهای هرزه خیابانی فرقی ندارم. گریه ام شدت گرفت و در حالی که چشمام رو با دستام پوشونده بودم گریه میکردم. چند لحظه بعد گرمی دستای بنفشه روی دستام حس کردم. دستام رو از چشمم جدا کردم و با بغض گفتم: -سایت همسریابی همدل چی کار کنم؟ بنفشه من رو در اغوش کشید و اطمینانم داد که همسریابی همدلی کاری نخواهد کرد تا زمانی که من بخوام. و بعد برای اینکه روحیه ام رو عوض کنه به اتاقش رفت و وقتی برگشت در دستش چند دست لباس نوزادی زیبا بود. با خنده گفتم: -گروه همسریابی همدل اینا چقدر نازه. دستم رو گرفت و گفت: -ببین چقدر نرم و لطیفه

مطالب مشابه