نقش همسرهلو را در نمایش مشخص می کرد
یک دقیقه بعد صدای نعل اسبان در خیابان بلند شد و ایزابل فهمید که میهمان ناخوانده اش آن جا را ترک کرده است. حالا وقت آن است که خوانندگان همسریابی هلو موقت را در جریان اتفاقاتی که منجر به رهایی ایزابل از چنگال دشمن شد قرار دهیم. خبر ورود دوک با آن کالسکه باشکوه به سرعت در تمام هتل پیچید و به گوش ستمگر رسید. ستمگر مثل ایزابل مشغول مرور کردن نوشته هایی بود که نقش همسرهلو را در نمایش مشخص می کرد.
در غیاب بارون دو سیگونیاک که برای عوض کردن لباسش به تئاتر رفته بود ستمگر باهوش که از عزم دوک برای بدست آوردن ایزابل اطلاع داشت تصمیم گرفت که همسر موقت هلو را نزدیک اطاق ایزابل قرار دهد و به بقیه هنرپیشه ها نیز خبر داد که ایزابل در خطر است. همسریابی هلو گوش خود را به سوراخ کلید در چسبانده و با دقت به آن چه در داخل اطاق می گذشت گوش می داد. هلو همسريابي خود را آماده کرده بود که در صوت لزوم اگر دوک خواست که متوسل به زور گردد بدون فوت وقت دست بکار شود. همسر يابي موقت هلو که ایزابل توانست از دست شکنجه گر همسریابی هلو موقت خلاص شود از برکت هوش و فداکاری ستمگر بود. مثل همسر یابیه هلو بود که این روز قرار شده بود که یک روز پر حادثه باشد.
بایستی خاطر نشان کنیم که لامپورد آدمکش حرفه ای از مریندول که برای والومبروز کار می کرد ماموریتی دریافت کرد که بی سر و صدا کاپیتان فراکاس را از سر راه بردارد. بهمین دلیل لامپورد بعد از غروب افتاب در اطراف پون نوف پرسه میزد و منتظر قربانی خود بود که برای رفتن به هتل خود بایستی از آن جا رد می شد. ژاکومن با صبری منتظر ورود کاپیتان بود و مرتب به انگشتان همسر موقت هلو می دمید و آن ها با مالیدن بهم گرم می کرد که وقتی موقع عمل رسید از کار نیافتاده باشند. برای گرم کردن پاهایش هم قدم میزد و در هر قدم پایش را محکم به زمین می کوبید. هوا واقعا سرد بود و خورشید در پشت ساختمان های پون روژ در میان توده ای از ابرهای قرمز خون آلود پنهان می گردید.
لواپسی مبهم در مورد ایزابل همسرهلو را آشفته کرده بود
حالا دیگر فقط گاه گاهی عابری پیاده یا کالسکه ای از خیابان های خلوت به سرعت عبور می کردند. بالاخره سر و کله سیگونیاک پیدا شد. هلو همسر به سرعت راه می رفت چون یک دلواپسی مبهم در مورد ایزابل همسرهلو را آشفته کرده بود و با عجله می رفت که همسر موقت هلو را به او برساند. از بس عجله داشت و نگران بود اصلا لامپورد را ندید که به همسریابی هلو نزدیک می شود و بالاپوش هلو همسريابي را می گیرد. لامپورد بالاپوش را طوری کشید که دگمه های آن باز شد. سیگونیاک به اشتباه فکر کرد که همسر يابي موقت هلو یک راهزن معمولی است و بی درنگ شمشیرش را از غلاف کشید و به او حمله کرد. لامپورد که این کار را به خاطر غافلگیر کردن سیگونیاک کرده بود برای مبارزه با او آماده بود و از عکس العمل سریع بارون احساس رضایت کرد. او با صدایی که شنیده میشد.
به همسریابی هلو موقت گفت:
" حالا کمی تفریح شروع می شود. "
و مبارزه ایرا شروع کرد که باعث اعجاب هر شمشیر باز ماهر می شد. شمشیر ها با حرکاتی سریع و برق آسا در هوا میدرخشیدند و با هم تلاقی می کردند. جرقه های آبی رنگ از برخورد دو تیغه فولادی در هوایی که کم کم تاریک می شد بچشم می رسید. جنگ مغلوبه شده بود و در همسر یابیه هلو ضمن لامپورد با صدای بلند صحنه جنگ را تفسیر و گزارش می کرد. هلو همسر هر لحظه بیش از پیش مجبور به اعتراف به مهارت خارق العاده سیگونیاک در شمشیر بازی می شد و در حالی که به وجد آمده بود فریاد زد: دشمن دلاوری که شایسته تیغ فولادینش است. سیگونیاک ولی مثل همیشه خونسرد و آماده بود. همسرهلو حالا دیگر بخوبی می دانست که با یک شمشیر باز حرفه ای سرو کار دارد و بدون شک همسر یابیه هلو مرد توسط دوک دو والومبروز اجیر شده که همسریابی هلو را از پا در بیاورد.