ببین یه قرصیه شرکت داروسازی ِ خودمون باشه ها، آخه ونوس این قرص ها ونوس تولید می کنه! گمونم ثبت نام همسریابی نازیار هم پیشش داشته باشه، بین بابایِ. رو، بین بیا بریم صبحانه، بعدِ تمرین بهت میدم چه ها پخش می کنه تا یه تبلیغ برایِ شرکتشون باشه؛ همسریابی نازیار پیامها یکی از فنجون های نسکافه ای که سر میز بود سایت نازیار همسریابی پیامها رو از ورق در آوردم، تویِ سریع چند تا دونه قرصِ انداختم و دو تا دونه قند هم اضافه کردم تا تلخیشو بگیره!
فرزانه رو بعد تمرین میاره کافه! ایول! چه شود! اونم با نسکافه مخصوصی که به خوردِ فرزانه می دم! امیدوارم نقشه مون بگیره، طبق نقشه فرزانه اینو میخوره و ثبت نام همسریابی نازیار بد میشه، من این روش و رو داداشم هم امتحان کردم، همسریابی شیدایی جواب میده! اون که به بیرون رَویه افتاد، فرزانه چی؟اوه گمونم آبشار بیرون رویه بگیره! صدای تق تق پاشنه های کفش، فضایِ کافه رو پر کرده بود، سر ظهر بود و صدا قشنگ پخش می شد، سرم و بلند کردم تا صاحبِ صدا رو پیدا کنم؛کسی جز فرزانه نمی تونست باشه! میش!
همسریابی توران دست تو دست هم میومدن
مخ در لباسِ ِ همسریابی توران دست تو دست هم میومدن! گرگی ِ کنار دختره مردم و اینطوری زده میدونه پسرا لجنی مقابلم، صدای ِ رو چه جوری رام می کنه! چه زود هم صمیمی شدن! با قرار گرفتن یه جفت کفش سبز تق تق قطع شد، همسریابی نازیار پیامها نگاهش کردم و به زور لبخند زدمخوبی فرزان جون؟ با غرور نگاهی به درسا انداخت و گفت تا همسریابی نازیار اناهیتا جان هست من خوبم! این دختر از هیچی کم نداره! احسنت به مینا جون! حرصی نگاهش کردم، به سایت نازیار همسریابی پیامها به من تیکه مینداخت!
یکی از صندلی هارو کشید عقب بشین همسریابی شیدایی! خودش هم کنارش رو صندلی چوبی جای گرفت! کفری به همسریابی توران نگاه کردم که لبخند ژکوند تحویلم می داد، هیچی نمی گفت! لعنتی قشنگ طبق نقشه پیش میرفت! نقشش رو خوب بلدِ بازی کنه! فرزانه ونوس! دخترک! برو بگو یه چهار تا چای بیارن! با تعجب نگاهش کردم! چای! تو این گرما! ثبت نام همسریابی نازیار جون ونوس نسکافه سفارش داده! ببین رو میزه! بعد از این حرف همسریابی نازیار اناهیتا با دقت به میز نگاه کرد، همسریابی نازیار پیامها انگار میخواد اتم کشف کنه!
فرزانه _اوه بله، بله! ندیدم یه لحظه! قرص و با نسکافه باید خورد؟ نمیشه که! ونوس، دخترک! برو یه لیوان آب خنک بیار حداقل. اینبار با عصبانیت نگاهش کردم! چیه هی دخترک دخترک میکنه و دستور میده عفریته! نسکافه رو با دست هُل دادم جلوش و گفتم_فرزان جون این قرصا با نسکافه خورده میشه جانم! نگاهی به نسکافه انداخت و متفکر گفت_ عه، چه سایت نازیار همسریابی پیامها! همسریابی توران جان راست میگه؟ درسا لبخندی زد و حرفم رو تائید کرد _آره فرزان جون قربونت برم بخور! #ثبت نام همسریابی نازیار با اکراه قلپی از نسکافه رو مزه کرده، نگاهی به ساعتم انداختم نیم ساعت دیگه ریکاوری بود!
همسریابی نازیار پیامها نگاه کنه
زهر رو زودتر بنوشه تا دوباره دیر نرسیدیم ِ چشم و ابرویی به درسا اومدم که به فری جونش همسریابی نازیار پیامها نگاه کنه، اون جام! همسریابی نازیار اناهیتا لبخندِ آدمکش مرگ مایی زد و رو به فرزانه گفت عشقم اون نسکافت رو باید قشنگ زودی سر بکشی تا اثر کنه وگرنه خاصیتش و از دست میده سرد بشه ها! دستاش رو دور فنجون تنگ کرد، گفت و نسکافه رو سایت نازیار همسریابی پیامها سر کشید؛ حرکتش انقدر سریع بود که چند قطره نسکافه روی لباسش ریخت، لبم نقش گرفت؛ لبخند پیروزمندانه ای رویِ فرزانه