مبارکه داداش کوچیکه! با خوردن زنگ، غذاها رو از پیک گرفتم و سف ره رو پهن کردم و همگی بعد از خوردن غذا، سمت اتاقهاشون رفتند تا استراحت کنند. من جلوی تلویزیون نشسته بودم و موبایل به دست، روی اسم همسریابی مهر قفل کرده بودم. تو این پنج روز حواسم از دور بهش بود، کلا اکثرا خونه بود و جایی نمیرفت؛ ولی سالار راد شبانهروزی جلو درشون کشیک میداد و همین همسریابی مهر میداد. با خودم کلنجار میرفتم تا به همسریابی پیوند مهر زنگ بزنم، ولی یه چیزی مانع میشد و نمیذاشت. با حرص گوشی رو روی مبل انداختم و موهایم را چنگ زدم، اگه آهو به سالار حس داشته باشه و زن من بشه، من نمیتونم! و بعد گفتن این جمله، پوزخندی به افکار بچه گانهام زدم و زیر همسریابی مهران با خودم شروع کردم به حرف زدن: اژین تو چته؟ چی میگی؟ مگه تو سالها با یاد و خاطره سایت همسریابی مهر زندگی نکردی؟ الان هم فکرت پیش اونه، پس چی میگی؟
فازت چیه؟ و یه حس دیگه درونم فریاد میزد: تو مردی، ولی آهو نباید تا این خونهست، به همسریابی پیوند مهر فکر کنه! داشتم دیوونه میشدم، چی میگم آخه؟ با کلافگی کاپشنم را پوشیدم و از خونه خارج شدم، باید یکم قدم میزدم تا حالم بهتر شه، باید خیلی چیزها رو برای خودم روشن میکردم.
همسریابی سفیر مهر اصفهان به پارک که رسیدم
از همسریابی خانه مهر زدم بیرون و شروع کردم به قدم زدن در همسریابی سفیر مهر اصفهان به پارک که رسیدم، روی نیمکت نشستم و هی به خودم میگفتم: چته تو پسر، چی میخوای؟ نیم ساعت تو هوای نسبتا سردی نشستهبودم و با فکرهایی که پوچ بودند، داشتم کلنجار میرفتم. با حس دست کسی روی شونم، به سمت چپ چرخیدم که همسریابی مهر رو دیدم؛ با تعجب از حضورش گفتم: سایت همسریابی مهر تو اینجا چیکار میکنی؟
همسریابی مهران فاصله گرفتم
به حالت صورتم نگاه کرد و سرش رو به زیر انداخت و گفت: اومدم دیدنت، انگار زیادی روبهراه نیستی؟ از روی نیمکت بلند شدم و چند قدم از همسریابی مهران فاصله گرفتم و گفتم: تو دقیقا دنبال چی هستی همسریابی پیوند مهر؟ سپهر به صورت برافروختهم نگاه کرد و از من پرسید: هیچی، فقط دنبال اینم که دوسش داری؟ در جواب سوالش با نیشخند گفتم: چی؟ و همسریابی خانه مهر همین سوال را دوباره تکرار کرد. گفتم دوسش داری؟
سپس از روی نیمکت بلندشد و کنارم ایستاد و ادامه داد: اژین، تو گیر کردی تو زمان گذشته، میگم سایت همسریابی مهر... داغون میشی، عصبی میشی، بعد اونوقت به من میگی آهو رو دوست داری؟! با خشم یقه همسریابی مهران رو گرفتم و غریدم: همسریابی مهر با اعصاب من بازی نکن! همسریابی سفیر مهر اصفهان دست من رو از دور یقش باز کرد و گفت: رفیق من، تو نمیفهمی که زندگی با اون دختر یعنی وابسته کردن اون به خودت، یعنی نابودی اون، یعنی بازی با احساساتش. زیر یه سقف زندگی کردن، خواسته یا ناخواسته یه وابستگی به وجود میاره،