حالا یه چیز دیگه من ۵۰۰ تا، همسریابی فیسبوک نه ۴۵۰ تا صلوات نذر میکنم در عوض حال مادر بزر ش خوب بشه. اون وقت قول میدم امشب جور اون 2 تا نقشه رو ه خودم بکش. جهن و ضرر.... دل رحم دیگه.... باشه ...... خیل خوب بابا همون ۵۰۰ تا صلوات. سایت همسریابی فیسبوک: حواست کجاس، همسریابی فیسبوکی ؟ هان چیه ؟ میگ من بابام میاد دنبال صبر کن تو هم میرسونی. همسریابی فیسبوک میشم. خودم میرم مزاحم چیه. خود سایت همسریابی فیسبوک گفت میرسونیمت باشه پس...... ممنون. از همسریابی فیسبوکی نا نداشت از پله ها برم بالا. یه دوش رفت و ساعت رو کوک کردم رو ۷. باید به قول عمل میکردم و هرطوری که شده اون 2 تا نقشه رو برای فردا آماده میکردم. با صدای خش خش چشمهام رو باز کردم. خوب آلود گفت: هستی دنبال چی میگردی تو کیف. آدامس ندارم طلبکار نگاه کرد ورفت بیرون.
رو نقشه بود که همسریابی فیسبوک اومد تو اتاق
به ساعت نگاه کردم. یک ربع به ۷ بود. یه خمیازه کشیدم و برای اینکه خواب از سرم بخره رفت و با آب سرد صورت رو شست. سرم رو نقشه بود که همسریابی فیسبوک اومد تو اتاق. دختر مگه تو شام نمیخوای. الان میام مامان. یه نگاه به نقشه کرد و گفت: مگه نگفتی این ترم، درس و مشق نداری ؟ مامان درس و مشق چیه. مگه من کلاس اولی فرقی هم با کلاس اولیه نداری دلخور نگاهش کردم. از همسریابی هلو چه خبر، ک پیدا شده. راستی یادم رفت بگم. شیرین حامله اس. هستی اومد تو اتاق و گفت: کی حامله اس مادرم یه چپ نگاهش کرد هستی: خب صداتون تا بیرون میومد همسریابی هلو با اخ رو از هستی رفت و گفت: مبارکش با شه.... اما چند ماه دیگه که شکمش بالا اومد چطور میخواد کار کنه ؟
این ترم رو دیگه نمیاد. این واحد رو انداخت حیف شد. خواست از اتاق بره بیرون که گفت: راستش رو بخوای تو هم باید این ترم رو بندازی.
توی اون همسریابی فیسبوکی که هم شون مرد هستن
آخه چرا؟ تو دختر تنها، توی اون همسریابی فیسبوکی که هم شون مرد هستن، مخ صو صا با 2 تا مرد مجرد، شاید هم بیشتر، بمونی که چی بشه. فردا پشت سرت هزار جور حرف نا رابطه. مامان، من تنها نیست. بجز من 2 تا خانوم مهندس هم هستن.بعلاوه همسریابی فیسبوکی ه منشی شرکت شده سایت همسریابی فیسبوک! اره از همسریابی فیسبوک کارش رو شروع کرد. دیشب تا ساعت ۴ بیدار موندم و کار نقشمه ها رو تموم کردم. میدونه چقدر به خودم، تف و لعنت فرستادم با این قولی که به خودم داده بودم. صبح در حالیکه چشمهام هنوز بسته بود سایت همسریابی فیسبوک کورمال خودم رو به دستشویی رسوندم.
هستی هم که هروقت میرفت دستشویی یادش میومد، ک خوابیهاش رو اونجا جبران کنه. صبحانه ام رو که خوردم رفت بالا حاضر شدم و نقشه ها رو هم برداشت و زدم بیرون. اخ که همسریابی هلو عاشق این هوای سرد پاییزی بودم. به ساعت نگاه کردم هنوز وقت داشت. تصمی رفت