نزدیک بود حرف توی دلم تا نوک زبان بیاید که خوشبختانه به موقع لبهایم را بستم. خواستم از مقابلش رد همسریابی شیدایی تهران اما لبهایش که برای زدن حرفی از هم باز شد، مجبور شدم سر جایم بایستم-همسریابی ش میخوام انگار ترسوندمتون. کمی خودم را جمع و جور کردم و سعی کردم اخم میان ابروانم را کنار بزنم. سری به نشانه نه تکان دادم. -چیزی ورود به سایت همسریابی داشتین؟
به سمت کلمن آب رفتم و لیوان را پرکردم. مگر مریم خانم را در سالن ندیده بود کهبله. بی زحمت یک لیوان آب. خودش به آشپزخانه آمده بود؟ به سمتش رفتم و لیوان را در مقابلش گرفتم. سعی کردم لبخند بزنم.
همسریابی شیدایی تهران خیره اش را روی خودم دیده بود
همسریابی ش نمی دانم چرا از همان لحظه ای که همسریابی شیدایی تهران خیره اش را روی خودم دیده بودم، احساس بدی به او پیدا کرده بودم. دلم میخواست سریع تر ازش فاصله بگیرم. خواستم رد شوم که دوباره مخاطبش قرار گرفتم و ورود به سایت همسریابی شدم به ایستادن و مخاطبش قرار گرفتن. -ادرس جدید سایت شیدایی بردبار.
منتظر نگاهش کردم. حاال که مستقیم به چشمهایش نگاه میکردم رنگ چشمهایش خیلی خاص به نظرم آمد. یک مشکی خیلی خاص که احساس کردم اگر بیشتر از این خیره اش شوم در آن غرق خواهم شد. باز هم من تفسیر کردم. مگر دریا بود که غرق شوم؟ نخیر ذهن من درست بشو نبود، حتی در همچون لحظه ای هم دست از مسخره بازی برنمی داشت. -بابت رفتار چند دقیقه پیشم ازتون عذر میخوام. ابروهایم به نشانه تعجب همسریابی ش رفت. بابت کدام رفتارش داشت معذرت خواهی میکرد؟ -میدونم که خیرگی نگاهم باعث ناراحتی و معذب کردنتون شد.
امیدوارم جسارتم رو ببخشید. راستش من آدم بی شرم و حیایی نیستم ولی زیبایی شما امشب از همه چشم گیر تره و امیدوارم چشم های من رو ببخشید که نمیتونن از خیره شدنشون دست بردارن. سر جایم خشکم زد. به طرز غیر قابل کنترلی چشمهایم گشاد شدند و حتی برای لحظه ای نفسم بند آمد. بینمان دو قدم فاصله بود و میدانستم اگر قدمی دیگر هم نزدیکم شود همانجا قلبم از تپش می ایستد.
ادرس جدید سایت شیدایی شده بودم
نه اینکه به مزاجم خوش آمده باشد نه، ادرس جدید سایت شیدایی شده بودم. از این همه گستاخی و بی پروایی اش. از اینکه دوست برادرم بود و با خیره سری تمام مقابلم ایستاده بود و از زیبایی من تعریف میکرد. از ورود به سایت همسریابی اینکه من را هم مثل دختران دیگر می داند و همسریابی ش می کند باید برای جسارتش دلم ضعف برود، اعصابم خراب شد و بی اختیار اخم کردم. نمیدانم چند دقیقه به همان حال خشکیده ایستادم که همان یک قدمی که ترسش را داشتم را بینمان کم کرد.
دستش را که مقابل ادرس جدید سایت شیدایی تکان داد به یکباره نفسم را طوالنی بیرون دادم. لبهایم را با زبانم تر و تک سرفه ای کردم. دوست نداشتم در مهمانی برادرم به دوستش بی احترامی کنم و جوابش را آنطور که ته دلم دادم؛ بدهم بنابراین به "ورود به سایت همسریابی" ی اکتفا کردم و بدون اتالف وقت از کنارش رد شدم و منتظر توضیح بیشتر و معذرت خواهی های احتمالی اش نشدم. به محض خروج از آشپزخانه با گیتی رو به رو شدم. با حالت عجیبی نگاهم میکرد. ته نگاهش حرفهای زیادی داشت اما من نمی فهمیدم منظورش چیست. امشب خیلی عجیب شده بود. آن از رفتارهایش با ادرس جدید سایت شیدایی این هم از طرز نگاه کردنش. آخر شب باید از زیر زبانش می کشیدم که چه در آن ذهن شلوغش میگذرد و دلیل آن حرفی که به همسریابی شیدایی تهران زده بود چیست. -خانم بردبار. دوباره پشت سرم ظاهر شده بود.