در نگاهش چیزی موج میزد. یک قدم به عقب برداشتم و با شرمی دلپذیر گفتم: -همسریابی شیدایی ورود کاربر نه... بی توجه به کالم من دوباره به سمتم اومد و من هم قدمی به عقب برداشتم. هر چقدر او نزدیک میشد من بیشتر خجالت میکشیدم و به عقب میرفتم. نگاهش اماده همسریابی شیدایی ورود کاربردی بود. پر از عشق بود. پر از نیاز بود. من هم از شدت خجالت گرمم شده بود.دوست نداشتم االن هیچ اتفاقی بیفته. اونقدر به عقب رفتم که به دیوار همسریابی شیدایی ورود کاربرد برخورد کردم. با ناامیدی به دیوار پشت همسریابی شیدایی ورود کاربران نگاه کردم و دستهام رو جلوی صورتم گرفتم. همسریابی شیدایی ورود کاربر نزدیکم شده بود. اونقدر که اگر صدای ضربان دیوانه وار قلبم نبود صدای نفس کشیدن هاش رو میشندیم.
اونقدر در اضطراب بودم که فاصله زمانی کوتاهی که رو به رویم ایستاده بود برایم یک قرن گذشت. از میان انگشتانم نگاهش کردم. با دیدن نگاه دزدکی من خندید. خنده اش شدت گرفت و لب به دندون گرفت که صداش همسریابی شیدایی ورود کاربرد از اتاق نره. قدمی به عقب برداشت و من با چشمهای شرم زده نگاهش کردم.
همسریابی شیدایی ورود کاربردی رفت و با عشق شروع به چرخش دور اتاق کرد
به میان همسریابی شیدایی ورود کاربردی رفت و با عشق شروع به چرخش دور اتاق کرد. از حرکاتش تعجب کرده بودم. با حیرت نگاهش می کردم. لحظه ای بعد در حالی که پیش خودم فکر میکردم از شدت سرگیجه ایستاده به سمتم اومد. او چرخیده بود و من نفس نفس می زدم. باز هم همان گرمای لعنتی به سراغم اومد. تنم رو بیشتر به دیوار چسبوندم.
همسریابی شیدایی ورود کاربری جلوی پام زانو زد و من نگاهم رو به صورتش ریختم. نمیدونستم اون همه ارامش از کجا به یک باره در وجودم رخنه کرده بود. همسریابی شیدایی ورود کاربر دستی که بر خالف گرمای تنم یخ زده بود به دست گرفت. بوسه ای به دستم زد و بعد در حالی که من لب به دندون گرفته بودم از داخل جیب شلوارش جعبه ای که روکش مخملی سبزی به روش بود رو بیرون کشید و جلوی نگاهم گرفت. با ذوق نگاهش کردم. با چشم به روبان صورتی کوچک روی جعبه اشاره کرد و من با همان دستان لرزان روبان رو کشیدم و وقتی در جعبه رو باز کردم از دیدن انگشتر زیبای داخل جعبه وجودم ماالمال از عشق شد. انگشتر زیبا با نگین های فیروزه ای رنگ. با شوقی همسریابی شیدایی ورود کاربران پرسیدم: -ماله منه؟ همسریابی شیدایی ورود کاربری لبخند زد و بعد انگشتر رو از جعبه خارج کرد و دست ظریف و سپید من رو در دستش گرفت و با ارامش انگار که شی شکستنی رو در دست داشت حلقه رو به دستم فرو برد. برق نگین های حلقه چشمم رو گرفته بود. دستم رو از میان دستهاش بیرون کشیدم و به حلقه چشم دوختم. هر چقدر سعی کردم همسریابی شیدایی ورود کاربردی به خرج بدم اما نتونستم.
همسریابی شیدایی ورود کاربرد رو فراموش کردم
از دیدن حلقه به قدری ذوق زده شده بودم که وجود همسریابی شیدایی ورود کاربرد رو فراموش کردم. هنوز داشتم با دهانی باز حلقه زیبا رو نگاه میکردم که لبهای گرم سروش روی گونه ام نشست. نگاهم رو به دریایی طوفانی نگاهش دوختم. نگاهش حاکی از عشق بود. خواستن بود. عشق؟ خواستن؟ اخ که چقدر لحظه ها در کنار همسریابی شیدایی ورود کاربری قشنگ و خواستنی بود. به دریای محبتش پاسخ مثبت دادم و او من رو گرم میان بازوان ستبرش گرفت. چقدر ارامش داشتم در میان دریایی از عشقش. اونقدر من رو محکم در اغوشش میفشرد که حس میکردم هر لحظه صدای خورد شدن استخوانهایم رو خواهم شنید. همسریابی شیدایی ورود کاربر چند نفس عمیق کشید و سر من رو که بر سینه مردانه اش گذاشته بودم از خودش دور کرد و با محبت در حالی که نگاهش غرق به خون بود گفت: -همسریابی شیدایی ورود کاربران زودتر اماده شو میخوام ببرمت یه جایی. با همون شرم کودکانه دلپذیر و صدایی ریز پرسیدم: -کجا؟ همسریابی شیدایی ورود کاربرد رو از صورتم گرفت و گفت: -زود اماده شو بیرون منتظرتم... و به دنبال حرفش از همسریابی شیدایی ورود کاربردی خارج شد. بی اختیار موجی از احساسات من رو در بر گرفته بود. به میان اتاق رفتم و درست مثل چند لحظه قبل همسریابی شیدایی ورود کاربری شروع به چرخیدن کردم. اونقدر بی صدا چرخیدم و در درون فریاد زدم که بی حال شدم. وقتی ایستادم نگاهم به خودم در اینه روی میز توالت افتاد. لبم رو به دندون گرفتم و به سرخی گونه هام خیره شدم. از یاد اوری چند لحظه قبل سرم رو با ذوق تکون دادم و به سمت کمد همسریابی شیدایی ورود کاربران رفتم تا شیک ترین لباسهایم رو به تن کنم.