از این با هم بودن! شام رو خوردیم و همسریابی دوهمدم جدید و فلورا مشغول تعریف کردن خاطرههاشون شدند. کلی خندیدیم، جوری قهقه میزدم که اشک از گوشه چشمم به راه افتاده بود. آرشامم دست کمی از من نداشت. درکل شب خوبی بود و کلی بهمون خوش گذشت.. . موقع خواب چون خونه فلورا خانم بزرگ بود به هرکدوممون یه همسریابی دوهمدم جدید داد و من با فکر به همسریابی دو همدم سایت جدید و رفتاراش به خواب رفتم. صبح بعد از صبحونه از فلورا خانم خداحافظی کردیم و به سمت خونه گالره خانم حرکت کردیم. وقتی رسیدیم احسان و آقا رضا خونه بودند و گویا به خاطر ماها کارشون رو تعطیل کرده بودند. تو حیاط دنبال مرغها میدویدم و همسریابی دو همدم سایت جدید بهم میخندید. چهقدر خندههاش به دلم مینشست، تا به حال متوجه چال گونهاش نشده بودم. وقتی میخندید به طرز زیبایی چال گونهاش خودنمایی میکرد و آدم دلش میخواست دستش رو توی چالش بکنه.
برق تو چشمای ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید باعث شد
بعد نیم ساعتی احسان اومد و گفت مش غالم نیست و رفته خونهش و فرصت خوبیه که بریم به باغ و فندق بدزدیم. برق تو چشمای ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید باعث شد قهقه بزنم و همسریابی دو همدم سایت جدید هم طور خاصی نگاهم کرد. نزدیک باغ بودیم که همسریابی دوهمدم جدید دستم رو گرفت. با این کارش گُر گرفتم. دستاش گرم گرم بود و گرمای وجودش رو به منم منتقل میکرد. سوالی نگاهش کردم که گفت: -مش غالم ممکنه زود برگرده باغش؛ برای همین باید زود فندق بچینیم و فرارکنیم. خندیدم و گفتم: -باشه. واقعا باغ سرسبز و دلبازی بود. آرشام و همسریابی دو همدم سایت جدید باالی درخت بودن و هر کدوم نایلونی به دست داشتن فندق میچیدند. هر کدوم هم که زمین میافتاد من برش میداشتم و میخوردم و همسریابی دوهمدم جدید هم از اون باال هی چشم غره میرفت و منم مستانه میخندیدم. اونم لبخندی میزد و مشغول دزدیش میشد.
خیلی ماهرانه فندقها رو از درخت میکند و توی نایلون میریخت. نیم ساعتی گذشته بود که یهو ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید داد زد: -بچهها فرار کنین مش غالم اومد. سایت همسریابی دوهمدم جدید ازدواج از درخت پرید پایین و دست من رو گرفت و دِ بدو که رفتیم. از پشت صدای مش غالم میاومد که ماها رو نفرین میکرد. -ای چالق بشی آرشام! بازم اومدی اینجا و افتادی به جون فندقهای بدبخت من؟! از دستت راحت بودم! خودت کم بودی دو تا خر چالق هم آوردی. ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید مگه دستم بهت نرسه میکشمت. با عصام سیاه و کبودت میکنم! ای خدا اون دختره رو ببین چهجوری میدوئه. همچنان دنبالمون میاومد و فحش میداد. از خنده کم مونده بود پس بیفتم. سایت همسریابی دوهمدم جدید ازدواج هم میخندید و دستم رو فشار میداد. کم مونده بود به بیرون باغ برسیم که پام به سنگی گیرکرد و داشتم میافتادم که دست آرشام پشت کمرم اومد و از افتادنم جلوگیری کرد، کامل توی بغلش بودم و توی چشمای همدیگه نگاه میکردیم. به خودم اومدم و دیدم احسان داره با اخم ما رو نگاه میکنه.
همسریابی دوهمدم جدیدترین دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید
آرشام بیتوجه به همسریابی دوهمدم جدیدترین دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید. تو خونه همه چی رو برای سایت همسریابی دوهمدم جدید ازدواج و گالره تعریف کردیم. مرده بودن از خنده! مریم جون گفت که خودش بعد از ظهر میره خونه مش غالم و پول فندقهاش رو میده و ما هم با خیال راحت مشغول خوردن فندقها شدیم. آرشام حق داشت، واقعا خوشمزه بودن و نمیشد حتی از یه دونهاش هم گذشت! آرشام که خوردن من رو میدید، میخندید و میگفت: -دیدی گفتم ترالن خانم ببینی مشتری میشی! منم در جوابش میگفتم: -بله اونم چه مشتری! و با هم میخندیدیم. سایت همسریابی دوهمدم جدید ازدواج تو حیاط داشتم به گلها آب میدادم که وایسادن کسی کنارم رو حس کردم. برگشتم دیدم همسریابی دوهمدم جدیدترین داره به گل دادن من نگاه میکنه. -مشکلی پیش اومده؟ -نه، اومدم ببینم چیکار میکنین. -حوصلهم سر رفته بود