حس کردم همسریابی حافظون بدنم به سنگینی کوه شد. نمیتونستم سرم رو برگردوندم و همونطور نگاهم به روی سامان مانده بود. بهار از این فرصت استفاده کرد و گفت: -راستش من هم از جریان رابطه سروش و همسریابی حافظون بودم اما گویا این دوتا حتی بعد از بهم خوردن ماجرای ازدواجتون رابطه شون رو حفظ کردند. بهار نفس عمیقی کشید و من هنوز سر برنگردونده بودم و هر لحظه حس میکردم چشمانم پر از اشک میشه. -این من بودم که نذاشتم رابطه بین من و سروش به انتها برسه. راستش چون دلم میخواست دوراردور از احوالتش باخبر بشم. از اونجایی که هنوز تکلیف زندگی شما دو نفر مشخص نیست و تو هم همسریابی حافظون اجازه رو به ما ندادی که مسئله بارداریت و سامان رو با سروش در میون بذاریم من خودمو مسئول دونستم که بین شما دو نفر قرار بگیرم. سروش چندان تمایلی به برقراری ارتباط نداشت اما بعدها با روش خاص خودم و اینکه ازش خواستم تا تو کالسهامون شرکت کنه باهاش اخت شدم و این مسئله پیش اومد که از تمامی جوانب زندگیش مطلع شدم.
حتی میدونم که چیزی نمونده بود که با پری نامزد کنه اما زمانی که من از این مسئله مطلع شدم سعی کردم با منطق اون رو از انجام این کار منصرف کنم و از اونجایی که اون هم چندان تمایلی به همسریابی حافظون موضوع نداشت موفق شدم. اما حاال موضوع به جایی رسیده که من و سروش رابطه خیلی صمیمانه ای با هم داریم. ما هر دو پذیرفتیم که به خاطر وجود تو رابطه برقرار نکردیم. یعنی البته این اعتقاده سروشه. سر برگردوندم و در حالی که اشکهام گونه هام رو شستشو میداد نگاه سرزنش باری به کامیار انداختم. -ببین پاییز من میدونم حق با تو بوده اما قبول کن سروش هم حق داره. برای همین من اون رو به مراسم ازدواجمون دعوت کردم. اب دهانم رو فرو خوردم و تا خواستم لب باز کنم
کانال همسریابی حافظون رو مختلط برگزار نمیکنیم
بهار گفت: -برای همین کانال همسریابی حافظون رو مختلط برگزار نمیکنیم که مبادا سروش از وجود سامان مطلع بشه تنها به خاطر تو. سامان نزدیکم شد و پاهام رو با دستهای ظریف حافظون همسریابی موقت گرفت. با دیدن چشمان مظلومش که به غم نشسته بود بغضی وحشتناک گریبان گیرم شد. طفلک سامان دردم رو حس کرده بود. بغلش کردم و چشمای ترش رو بوسیدم. او خودش رو برام لوس کرد و ارام ارام نامم رو خواند. ماما. کانال همسریابی حافظون. چقدر دوستش داشتم. فکر جدایی از او دیوانه ام میکرد.
نه محال بود به حافظون همسریابی موقت اجازه بدم عزیزترینم رو از من جدا کنه. از اینکه همسریابی حافظون ورود به فکر من بود واقعاً از او ممنون شدم. مگر مهربان تر از او پیدا میشد؟
ربات همسریابی حافظون نگاه کردم
سامان رو به خودم فشردم و در حالی که او با دستان مهربانش اشکهایم رو پاک میکرد به ربات همسریابی حافظون نگاه کردم و گفتم: -ممنون از اینکه به خاطر من این کار رو میکنی. راستش تو بهترین برادر دنیا هستی. نه. نه. هیچ برادری هم به خوبی تو نیست. کامیار مهربان لبخند زد و گفت: -ممنونم. از روی کاناپه بلند شدم و به بهانه شیر دادن به سامان او را در اغوشم فشردم و به اتاقم رفتم. وقتی روی تخت نشستم و همسریابی حافظون ورود رو در اغوشم گرفتم ذهنم دوباره مثل ربات همسریابی حافظون شروع به کار کردن کرد. سامان نرم صدایم میزد و میگفت که گرسنه است و من نگاهم به او بود اما ذهنم پیش دیدن دوباره سروش. مدتها از اخرین باری که دیدمش میگذشت.
ثبت نام همسریابی حافظون باز شروع به نق زدن کرد. با اینکه حوصله اش را نداشتم اما دیدنش ارامم میکرد. او را محکم در اغوشم گرفتم و به حافظون همسریابی موقت خوردن تشویقش کردم. اما همسریابی حافظون ورود که بی قراری ام بی قرارش کرده بود گریه اش گرفته بود. عصبی شده بودم و حوصله اش را نداشتم. سعی کردم او را نرنجانم از این رو با لبخند پرسیدم: -حافظون همسریابی موقت جونم خوابت میاد مامان؟ سرش را از روی سینه ام برداشت و با بغض سرش را تکان داد. عاشقانه بوسیدمش و شروع به زمزمه کردم: -همسریابی حافظون ورود چشاتو عزیز ثبت نام همسریابی حافظون. ببند بببینی خوابای رنگی. ببند تا باشی هستم و هستم. ببند و تا که نبینی غم مامان. عزیز جونم. ای مهربونم. ببند چشاتو. ربات همسریابی حافظون دلش گرفته. از همه دنیا هم گرفته. ببند عزیزم. چشمای سیاهتو. ببند عزیزم. دلم گرفته. ببند قشنگم. ببند چشاتو بخواب اروم.