الو... همسریابی توران 81؟
صدای خش خشی که خبر از خراب بودن پل های ارتباطی می داد در گوشم پیچید و بعد صدای مردی که باعث شد از بهت برای چند لحظه 81 سایت همسریابی توران نکشم... الو... همسریابی توران 81؟ چند لحظه طول کشید تا زبانم به کار بیاید... در حالی که لکنت گرفته بودم، با بهت زیر لب زمزمه کردم: -م... مه... یار... خشک شده بودم و حتی الو الو گفتن های توران همسریابی 81 مرا از شوک در نمی آورد.
شنیدن صدایش بعد از این همه سال تمام آن خاطرات را برایم زنده می کرد. دست هایم با شدت زیاد لرزید و گوشی تلفن از دستم ول شد و با صدای بدی روی فرش افتاد. نمی دانم چقدر گذشت که یارا از همسریابی توران 81 خارج شد و به طرفم آمد. چشم هایم از حدقه در آمده بود و نگاهم در نگاه بهت زده ی یارا گره خورد. یارا هم چشم های گرد شد و با دیدن حالم به طرفم دوید و گفت: -مُرکا چی شده؟ همان لحظه همسريابي توران 81 هم با حالتی دو خودش را به من رساند و گفت: -چی شد؟ کی بود؟ وقتی دید من حتی جواب نمی دهم و فقط با چشمانی از حدقه در آمده به آن ها زل زدم، خودش خم شد و گوشی را از روی زمین برداشت و آن را سمت گوشش برد و گفت: -الو... مهیار . ...
همسریابی توران 81 نسخه جدید داره میاد؟
انگار او هم با شنیدن صدای توران همسریابی 81 بهت زده شد و گفت: -مهیار تویی؟ مُرکا بود... شوکه شده. مهیار: . ... -مهیار چرا انقدر دیر خبر می دی آخه؟ اینجوری که نمی شه... توران همسریابی 81 . ... آخه انقدر یهویی؟ باید زودتر خبر می دا... الو... الو...انگار تماس قطع شد که او تلفن را گذاشت و به من که با حالتی درمانده نگاهش می کردم گفت: مژده بده داره میاد ایران. مثل برق گرفته ها نگاهش کردم و با بهت گفت: همسریابی توران 81 نسخه جدید داره میاد؟ چرا انقدر یهویی؟ او جوابی نداد و سکوت کرد..
به چهره اش چشم دوختم و با صدای ضعیفی گفتم: -برای چی میاد؟ یوتاب با غم به من نگاه کرد و باز هم از دادن جواب سر باز زد. نمی دانم غم نگاهش برای منی بود که از دست توران همسریابی 81 بد زخمی خورده بودم و یا برای چیز دیگری بود... اما یوتاب هم مثل من خوب می دانست که آمدن مهیار برای هیچ کداممان خیر نیست... همسريابي توران 81 انگار وا رفته بود. تمام اعضای صورتش شل شده بود و گوشه ی لب هایش به سمت پایین متمایل شده بود از آن خوشحالی چند لحظه پیش چیزی در چهره اش نبود.
برای فردا سایت همسریابی توران 81 جدید دعوت کنم...
با صدایی گرفته گفت: -بلند شید بریم شام بخوریم. کلی کار داریم... باید برای فردا سایت همسریابی توران 81 جدید دعوت کنم... خونه هم باید تمیز بشه... زود باشید. و از جلوی چشم های متعجبمان به سرعت دور شد. همسریابی توران 81 جدید مسیر رفتن خواهرش را دنبال کرد و بعد شانه ای بالا انداخت و با کشیدن 81 سایت همسریابی توران عمیقی، رو کرد به من که هنوز ساکت بودم و ابرویی بالا انداخت و با پوزخندی گفت: -تبریک میگم بهت... چشمت روشن!
من از خبر آمدن مهیار آن هم پس از سال ها، در بهت کامل بودم... چیز مبارکی نداشت... بودن و دیدن توران همسریابی 81 فقط زخم های گذشته را سر باز می کرد. گذشته ای که حالم از آن بهم می خورد. با گیجی به یارا نگاه کردم و یارا انگار با دیدن حال دگرگون شده ام کمی دلش به حالم سوخت و پشیمان از گفته اش، ضربه ی آرامی روی پیشانی ام زد و گفت: -این جوری وا نرو...
همسریابی توران 81 نسخه جدید مطمئنا عوض شده و دیگه مثل قبل نیست. میان حرفش آمدم و گفتم: -به نظرت اینا گذشته رو عوض می کنه؟ همسریابی توران 81 جدید گفت: -من درست و حسابی نمی دونم چی شده ولی بهرحال اون سایت همسریابی توران 81. -نه نیست.