. *** سام محکم نشستم و پوف همسریابی اصفهان کشیدم. نگاه سنگینی به الینا که از کنارم رد شد تا روی صندلیش بشینه انداختم. با این کارش کامال دستم بسته شد؛ کانال آشنایی برای ازدواج ایتا اگه مراکز معرفی برای ازدواج در اصفهان ایمان بره و کنارش بشینه کار تمومه. برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم. نفسم رو به آسودگی به بیرون فرستادم. بعد از دیدن ندا که کنار الینا نشست با خیال راحت برگشتم و همسریابی اصفهان نشستم. نگاهی به هلیا که خشمگین به روبهرو خیره بود، کردم. پرسیدم: -چته؟
کانال آشنایی برای ازدواج ایتا تو االن کامال ریلکسی؟
برگشت و نگاهم کرد و گفت: -کانال آشنایی برای ازدواج ایتا تو االن کامال ریلکسی؟ لبم باال پرید. جواب دادم: -معلومه که نه. با این کارش گند زد به همهی نقشههام؛ اما من مثل تو جوری رفتار نمیکنم که بفهمه حق داشته. نفس عمیقی کشید و گفت: -میدونی که اگه نیم ساعت با مراکز معرفی برای ازدواج در اصفهان تنها باشه تمام رشتههامون پنبه میشه. -آره میدونم؛ اما دیگه برام مهم نیست.
همسریابی اصفهان برام مهم، پیدا کردن نریمانه. برگشت و با چشمهای گرد نگاهم کرد. گفت: -یعنی چی دیگه برات مهم نیست؟ الینا اگه با ایمان حرف بزنه برای همیشه از دستش میدی! زیرچشمی نگاهش کردم و جواب ندادم. با اکراه روش رو برگردوند و گفت: -فکر نمیکردم اینقدر سنگی باشی! امروز عاشق میشی فردا فارغ. -کانال آشنایی برای ازدواج ایتا دلیل نمیشه که برای همیشه بذاریش کنار! بعد هم خودت رو بذار جای اون. اگه خ یانتاز کار امروزش اصال خوشم نیومد. میکرد راحت ازش میگذشتی؟ اون نمیدونه
ولی الاقل خودمون که میدونیم میخواستیم چیکار کنیم. -کانال آشنایی برای ازدواج ایتا اینکه خودت هم باورت شده که کارمون خیانته؟ با خشم برگشت طرفم و گفت: -پس چی؟ نریمان پشت کرده به گروه و همسریابی اصفهان رو گذاشته پشت سرش. حاال تو که داری دربهدر دنبالش میگردی چی محسوب میشی؟ واسه الینا که دنبالش نمیگردی. میخوای باهاش متحد بشی. میشه چی؟ هان؟ عصبی گفتم: -صدات رو بیار پایین. با غیظ نگاهم کرد و به پشتی صندلیش تکیه داد. گروه ازدواج اصفهان ایتا به صورتم کشیدم. آروم گفتم: اگه من خائنم، پس تو چرا خودت رو با کار من قاطی کردی؟ االن یادت اومده و قصه لیلی و مجنون برای کردی؟ سرش رو چرخوند و نگاهم کرد.
مراکز معرفی برای ازدواج در اصفهان بگی
با بغض گفت: -چون ترسیدم اگه کمکت نکنم بری همهچیز رو به مراکز معرفی برای ازدواج در اصفهان بگی. پوزخندی زدم و گفتم: -اون که فهمیده! لبش رو گزید و گفت: -خب به گروه ازدواج اصفهان ایتا بگی. سرم رو تکون دادم و گفتم: نگاهش رو ازم دزدید. تکیه دادم و منتظر بلند شدن هواپیما شدم. اگه نریمان ترجیح داده که گروه ازدواج اصفهان ایتا گروهفکر میکنی کی به مراکز معرفی برای ازدواج در اصفهان گفته؟! رو ترک کنه پس حتما موندن هیچ فایدهای نداره. اگه داشت حداقل اون نمیرفت، با اون همه تالشی که برای برپایی این گروه کرد! پس من چرا باید بمونم؟ گروه ازدواج اصفهان ایتا اجنه ارزش جادوهای من رو بیشتر میدونن. نگاهی به اطرافم انداختم. حواسم به جلوم پرت شد