ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
43 ساله از کرج
تصویر پروفایل زهره
زهره
43 ساله از مشهد
تصویر پروفایل علی
علی
36 ساله از کرج
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل سروناز
سروناز
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل هنگامه❤محمدیان
هنگامه❤محمدیان
39 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل مرتضی
مرتضی
46 ساله از ساوجبلاغ
تصویر پروفایل یحیی
یحیی
44 ساله از مشهد
تصویر پروفایل سید مهدی
سید مهدی
37 ساله از قم
تصویر پروفایل امیرحسین
امیرحسین
40 ساله از تهران

همسرگزینی

تا با همسرگزینی توران 81 آشنا شد، نمی دونم پسره چی در گوشش گفت که همسرگزینی تمام فکر و ذکرش شد همسرگزینی تبیان. دائم از همسرگزینی تبیان می گفت و این منو شکست، به خاطر همین شیش ماه بیشتر آلمان موندم تا این ماجرا رو هضم کنم. تا اینکه برگشتم، همسرگزینی و همسرگزینی توران 81 رو همسرگزینی شیدایی تو همسرگزینی شیدایی دیدم، سوختم و سکوت کردم. نمی خواستم همسرگزینی توران 81 دیدگاهش به همسرگزینی که حالا نفساش بند به همسرگزینی تبیان بود عوض شه. اما خبر نداشتم که همسرگزینی توران 81 می خواد.

همسرگزینی


همسرگزینی

همسرگزینی بهترین همسر

چند ثانیه ای در بُهت همسرگزینی بهترین همسر بودم، برایم جالب بود که او این همه روی حرکاتم دقیق بوده. چند مرتبه ای هم به من و همسرگزینی کنایه گفته بود. لبخندی از یادآوری خاطرات گوشه ی لبم نشست. نفسم را آه مانند بیرون دادم. به همسرگزینی پیوند که با چشمان منتظر مرا نگاه می کرد، خیره شدم. گلویم را صاف کردم و نوبت من بود بی وقفه شروع کنم. اول این که خیلی ازت ممنونم بابت همه چیز، خیلی خوشحالم که داداشی مثل تو دارم. در مورد این که چرا این همه همسرگزینی شیدایی همسرگزینی شیدایی کردم و به همسرگزینی از حسم بهش نگفتم. باید بگم که مردد بودم دوست داشتم که از حس همسرگزینی تبیان مطمئن بشم تا یه وقت غرورم نشکنه.  به طرز مسخره ای غرورم رو بیشتر دوست داشتم. خودخواهی کردم، دقیقا زمانی که می خواستم بگم، همسرگزینی تبیان در گیر شده بود. نخواستم تو دو راهی بگذارمش. اما همسرگزینی پیوند اشتباه کردم تو از خیلی چیزها خبر نداری. همسرگزینی من هیجده سالش بود که باهاش آشنا شدم. یه گل پاک و دوست داشتنی.

هنوزم همون جوری پاکه. نمی دونی حضورش چقدر واسه همسرگزینی پیوند و نفسام گرما بخشه، وقتی کنارمه تپش قلبم رو تو گوشام احساس می کنم. سرعت گردش خونم میره رو هزار. همسرگزینی تبیان تا این جا تو همسرگزینی پیوند فراز و نشیب زیاد داشته. تولد بیست و یک سالگی اش وقتی شمع هاش رو فوت می کنه؛ فرداش با چشماش باباش رو پای گاز می بینه که باز هم داره مصرف می کنه. باباش میره سه هفته ازش خبری نمی شه وقتی باهاش تماس می گیرن، میگه تمام وسایل من رو آماده کنید میام می برم من دیگه همسرگزینی تبیان جا بر نمی گردم. پدرش به جای این که خجالت بکشه با کمال وقاحت همسرگزینی تبیان رو بدون این که حتی مادرشون رو طلاق بده یا حتی به بچه هاش نفقه ای بده، ترک می کنه.

همسرگزینی تبیان

همسرگزینی و همسرگزینی تبیان بارها و بارها میرن با پدرشون صحبت می کنن که برگرده، اما پدرش میگه نه من دیگه نمی تونم مسئولیت شما رو به دوش بکشم. می دونی همسرگزینی پیوند، مامان باباش مشکل داشتن. اما خب در هر صورت برای بچه ها تو هر سنی که باشن این مسئله خیلی سخته. بالاخره بعد از دو سال پدر و مادرش رسما از هم جدا می شن. اما مادر بزرگش همچنان نیش هاش رو می زده. جیگر همسرگزینی رو خون می کنه که اگه همسرگزینی بخواد یه روز ازدواج کنه، اجازه ی پدر می خواد باید بدو بدو کنه تا من بذارم پسرم اجازه بده. ببین همسرگزینی پیوند، سایت همسرگزینی تبیان دختر همین جامعه است. اما تمام تلاشش رو برای همسرگزینی پیوند کرده. خواسته توانسته رو پاهای خودش بایسته. بارها به روحش چکش زدن و دم نزده، فکر کردی تو این مدت همه چیز گلستون بوده؟ نه، من می دونم چه خبره. همسرگزینی هیچی نمیگه. حتی به تعداد انگشت همسرگزینی شیدایی دوستاش از وضعیت همسرگزینی پیوند خبر دارن، اصلاً اهل درد و دل نیست. همه اینا به کنار منم بهش بد کردم همسرگزینی پیوند، خیلی بد کردم.

همسرگزینی تبیان شب تو رستوران با تمام وجودش داد می زد نرو. اما من بدون هر حرفی، فقط رفتم. حداقل بهش نگفتم همسرگزینی دوستت دارم و می خوامت تا قیام قیامت. بلکه دلگرم شه و بدونه یکی هست که دیوونه وار می خوادش. تا با همسرگزینی توران 81 آشنا شد، نمی دونم پسره چی در گوشش گفت که همسرگزینی تمام فکر و ذکرش شد همسرگزینی تبیان. دائم از همسرگزینی تبیان می گفت و این منو شکست، به خاطر همین شیش ماه بیشتر آلمان موندم تا این ماجرا رو هضم کنم. تا اینکه برگشتم، همسرگزینی و همسرگزینی توران 81 رو همسرگزینی شیدایی تو همسرگزینی شیدایی دیدم، سوختم و سکوت کردم. نمی خواستم همسرگزینی توران 81 دیدگاهش به همسرگزینی که حالا نفساش بند به همسرگزینی تبیان بود عوض شه. اما خبر نداشتم که همسرگزینی توران 81 می خواد کبریت بکشه زیر همه چیز. همسرگزینی پیوند ناباور نگاهم کرد، گویا هضم حرف هایم برایش سخت بود. حتما با خودش می گفت بوده و نگفتی؟ همسرگزینی همیشه ساکت این همه غم تو دلش هست و هیچی نمیگه فشاری بر شانه اش آوردم.

همسرگزینی توران 81

تموم این حرف ها بین خودمون می مونه تا به وقتش. سری به نشانه ی تایید تکان داد. مشتاق منتظر ادامه ی همسرگزینی توران 81 شد. سینه ام را صاف کردم و ادامه دادم همسرگزینی همیشه با من راحت بود، همه چیز رو به هم می گفت. من تو نگاه و کلامم بی تفاوتی می ریختم؛ اما از درون هر لحظه می شکستم. اوایل همسرگزینی شیدایی با همسرگزینی توران 81 براش خواستگار اومد که سه هفته ای این دو تا از هم جدا میافتن، همسرگزینی توران 81 مدام با دلتنگی تمام با همسرگزینی تماس می گرفته. تا اینکه همسرگزینی پسر رو رد می کنه وقتی میره دیدن همسرگزینی توران 81 ..... به اینجا که رسیدم نفسم بند آمد، من بی تاب چگونه تاب آورده و گوش داده بودم؟ فکرش و حتی تعریفش برایم سخت بود. اما خب باید برای یک نفر می گفتم تا خالی شوم. نفس عمیقی کشیدم و همسرگزینی شیدایی را مشت کردم. تا از التهاب و خشم درونم کم شود. رو به پنجره ی اتاقم که حیاط خزان زده نمای آن بود ادامه دادم همسرگزینی تبیان قدر گریه می کنه و همسرگزینی رو محکم بغل می گیره. که انگار می خواستن یه تیکه از جونش رو ازش بگیرن، همون جا به همسرگزینی قول می ده؛ حتی شده با دنیا بجنگه هرگز نمیذاره همسرگزینی ناراحت بشه و ازش جداش کنن.

می گذره و همسرگزینی بهترین همسر کم کم دلباخته اش می شه هر روز بیشتر از روز قبل. به همسرگزینی توران 81 تو همه ی موارد کمک می کنه، رو شخصیتش تاثیر میذاره بهش خیلی غیر مستقیم نوع برخورد، نوع صحبت، لباس پوشیدن همه چیزش رو بهبود می ده. خلاصه آقا همسرگزینی توران 81 که روابطش محدود و معطوف به شهر کوچیک خودشون بود، حالا با تاجرای بزرگ نشست و برخاست می کنه. خودش رو گم می کنه دفتر می زنه. همسرگزینی بهترین همسر همیشه مثل کوه پشتش وایمیسته آقا از همه چیز راضی بوده. تا اینکه عید میره دیدن خانواده اش، کم کم زیر گوشش می خونن باید ازدواج کنی و همسرگزینی توران 81 میگه باشه. یک بار میگه همسرگزینی بهترین همسر و خانواده اش میگن نه و همسرگزینی بهترین همسر می پذیره. انگار نه انگار به یه نفر دیگه قول داده.

همسرگزینی شیدایی

به همسرگزینی بهترین همسر هم چیزی نمی گه. با تعجب خیره ام شد و پرسید تو مطمئنی؟ رفتار عضویت در همسرگزینی شیدایی چیز دیگه می گفت ها. آه کشیدم. آره خودش با وقاحت همه چیز رو برای همسرگزینی بهترین همسر تعریف کرد. به جای درست کردن هر روز یه جور دل همسرگزینی بهترین همسر دختر رو به آتیش کشید. با حرفا و کاراش عکس دخترایی که براش انتخاب می کردن رو بهش نشون می داد، یه دفعه غیبش می زد و بعد می اومد و از خواستگاری هایی که رفته بود براش می گفت. به تو مبتلایم، هنوزم شیرین ترین رویای منی. ای انتهای سکوت امسال فروردینم که بعد تعطیلات خیلی راحت برگشت و گفت همسرگزینی بهترین همسر تو لیاقت خانواده ی ما رو نداری، تو اصالت خانوادگی نداری، قیافه ات خیلی معمولیه، در ضمن با من دوست بودی خانواده ام نمی پذیرنت. بازم همسرگزینی بهترین همسر شکست و سکوت کرد، هر کس جای همسرگزینی بهترین همسر بود گردن پسر رو خورد می کرد.

همسرگزینی پیوند شوکه بود و حرفی نمی زد، رنگ نگاهش بین تعجب و ناراحتی بود با زبان لبش را تر کرد. همیشه می گفت، با همسرگزینی تبیان همه چیز خوبه. از غماش هیچی نمی گفت. میگم اصلاً بیا با همسرگزینی بهترین همسر بریم سفر، خودم بهش میگم. توام نگران نباش وقتش برسه خودم برات خواستگاری اش می کنم. شما دو تا دیوونه لنگه ی هم همسرگزینی بهترین همسر. خمیازه ای کشید و به ساعت نگاه کرد. خوب شد دلت رو سبُک کردی قدر منو بدون و گرنه غم باد می گرفتی. لبخندی زدم. برو کم هذیون بگو دم درآورده واسه من. تن و ذهن خسته ام را به همسرگزینی شیدایی خواب سپردم. صبح با صدای آلارم زنگ ساعت بیدار شدم، آماده شدم برای روز جدید و کار اما حقیقت این بود. تمام ذهن من پر از یک نفر بود، که به من انرژی، لبخند و همه چیز می داد.

همسرگزینی پیوند

هفته به سرعت برق و باد گذشت و پنجشنبه ساعت پنج بعد ازظهر سریع تر از آنچه که فکر می کردم رسید. پشت در همسرگزینی پیوند منتظر نوبتم بودم. با یادآوری اینکه همسرگزینی پیوند همان روز یکشنبه هماهنگ کرده بود و موافقت همسرگزینی بهترین همسر را گرفته بود. تا با محراب به این سفر بیاید لبخند عمیقی بر لبانم نشاند. آن قدر غرق فکر بودم، که با دیدن همسرگزینی شیدایی که جلوی چشمانم بالا پایین می شد به خودم آمدم. سرفه ای مصلحتی کردم و لبخندم را جمع کردم که خانم تولایی لب باز کرد دو دفعه صداتون کردم توجه نکردید، مجبور شدم این طور صداتون کنم. لطفا بفرمایید داخل، دکتر منتظرتون هستن. تشکر کردم و بعد از اجازه ی ورود داخل شدم. دکتر پیرزاده با مهربانی همسرگزینی شیدایی من را فشرد و لبخند مهربانی زد. در نگاه اول باعث شد آرامش به وجودم رخنه کند.

مطالب مشابه