و درک کردن دوست استاد بهار. همسريابي ناز يار دیگر بهار با لذت برام صحبت میکرد و با حسی گنگ سواالتم رو ازش می پرسیدم و اون صبورانه توضیح میداد. زندگی روال عادی خودش رو داشت. بدون اینکه هیچ تغیری در رفتار من ایجاد بشه. انگار از قبل آمادگی پذیرفتن حقیقت رو داشتم و برام هیچ نوع شکی ایجاد نشده بود. با دیدن پول هنوز هم رنگ عوض می کردم و با حسرت نگاهش می کردم هنوز هم مامان رو در حین کار کردن که می دیدم آهی حسرت بارتر می کشیدم. تمام حسرت هایی که در زندگی داشتم توسط سايت همسريابي نازیار سرکوب می شد و با اعتقاداتش من رو هم به راه درست هدایت می کرد.
همسريابي ناز يار هم در کناری از زندگیم حضور داشت و همسريابي ناز يار انلاین خواسته اش به مرور زمان همه چیز رو انجام میداد بدون اینکه همدیگر رو ببینیم یا رابطه ای ایجاد کنیم. شبها توی باغ رو به آسمون با ستاره ها حرف می زدم و هر از گاهی سایه هیبت مردانه اش رو که دوستش داشتم رو پشت پنجره اتاق حس می کردم و از دور عطر تنش رو به داخل ریه هام می فرستادم. نقش بازی کردن چقدر سخت بود.
سايت همسريابي نازیار نمیتونستم منی کهنگاهم قبلها سرشار از نفرت بود
هر دو در کنار دیگری دنقش بازی می کردیم. او مثل همیشه عادی بود اما سايت همسريابي نازیار نمیتونستم منی کهنگاهم قبلها سرشار از نفرت بود حاال پر از حس، پر از عشق و عالقه بود. چطور تراز بندی می کردم این دو حس همسريابي ناز يار مجزا رو. نگاههای فخری خانم عوض شده بود. رنگ محبت نداشت
رنگ سردی هم نداشت. طور خاصی نگاهم می کرد. انگار که از ماجرا بود برده بود اما حرفی نمیزد چون سروش عکس العملی نشون نداده بود. یکی از همون روزهای پاییزی بود که از دانشگاه به همراه همسريابي نازيار برمی گشتیم که بهار بعد از مدتی که هر دو در سکوت غرق بودیم گفت: -پاییز این جمعه کامیار با خانواده اش میاد خونمون.. . برگشتم و به صورتش نگاه کردم. هیچ حس خاصی در نگاهش نبود. هیچ حسی... با تعجب گفتم: -همسريابي ناز يار انلاین تو چرا ناراحتی؟ لبخندی کمرنگ زد و گفت: -نه ناراحت نیستم. اما نمیدونم چرا یه حسی گریبان گیرم شده. حسی مثل دلتنگی. حسی گنگ که خیلی وقته دچارش نشدم. -چرا چه جور دلتنگی؟ -دلم میخواست سايت همسريابي نازیار بود تا خوشبخت شدنم رو از نزدیک می دید. و آهی حسرت بار کشید و با نگاهش به آسمون ابرها رونوازش کرد. من هم به یاد همسريابي ناز يار افتادم. چقدر دلم میخواست حضور داشت. اما بهار هیچ وقت شاکی نمیشد. هیچ وقت: -همسريابي نازيار از اینکه بابا نیست ناراحتی؟ بدون اینکه نگاهم کنه کیفش رو روی شونه اش مرتب کرد و گفت: -نه ناراحت نیستم.
همسريابي نازيار رو خیلی دوست داشتم
نمیدونم اما دلم میخواست حضور داشت. حضورش باعث دلگرمی مامان میشد. میدونم در دلش چه خبر ه. من همسريابي نازيار رو خیلی دوست داشتم پاییز. اما میدونم که هر کسی یک روزی که میاد یک روی هم از دنیا میره. از همسريابي ناز يار انلاین موضوع ناراحت نیستم. حقی برای خرده گرفتن به ندارم. بنده ای که خودش داده رو دوباره گرفته. شاید البته که دعا میکنم اینطور نباشه اما شاید توی دنیای دیگه باز هم با سايت همسريابي نازیار روبه رو شدم. اینطور که از شواهد امر پیداست هنوز نیاز داریم به تکمیل شدن و حاال حاالها باید بیایم و بریم. حاال حاالها زندگی های مختلفی در پیش داریم تا بفهمیم که من و با هم. نه ما به تنهایی. میدونی پاییز برای درک این موضوع چقدر نیاز به کمک داریم؟ نه نیاز به مادیات. نیاز به همسريابي ناز يار انلاین داریم نیاز به فهمیدن. اونقدر باید توی دنیاروحمون رو کامل کنیم و همسريابي نازيار عمومی اش رو باال ببریم که اون دنیا زرق و برق چشممون رو نگیره و بفهمیمم که بعد از بهشت مرحله ای هم وجود داره مرحله ای که دوباره برامون تصمیم گیری میشه. مرحله ای که بعد از صیقل پیدا کردن روحمون حاال دیگه پاکیم و برمیگردیم به ذاتمون. به ذات مقدسمون که همون. همونی که از روح در وجود انسان دمید. -بهار چرا میریم جهنم؟ چرا دوباره میریم بهشت؟