خوب ؟ -چی خوب؟ -کی بود؟ با همسريابي در امريكا که در رفتارم کامالً مشخص بود نگاهم رو به میز سپید رنگ دکتر دوختم و زمزمه کردم: -وکیل ارغوان... -سروش؟ سرم رو تکون دادم و در حالی که نگاهم به سامان که روی کفه ترازو خوابیده بود چرخیده بود، گفتم: -سهیل. دیشب فوت کرده... -بزرگترین سایت همسریابی بین المللی... رحمتش کنه. نگاه متعجبی به او انداختم و او پرسید: -همسريابي در امريكا چی میگفت؟ - اگه بگم چی شنیدم باورت نیمشه بنفشه. بنفشه که انگار مهیج ترین اتفاق دنیا در شرف وقوع است به من خیره شد و گفت: -بگو ببینم چی شده... -وکیلش میگفت خونه باغ رو برای من به ارث گذاشته. چشمای بنفشه به اندازه یک نلبعکی گرد شد و با حیرت پرسید: -دروغ میگی؟ -نه به. خودش گفت... نفشه همچنان گیج و حیرت زده همسريابي در امريكا می پرسید در صورتی که من خودم هم تو شک قرار داشتم. تعجبم از این بود
که بزرگترین سایت همسریابی بین المللی خواسته بود سروش در جریان این موضوع قرار نگیره. چیزی در نگاهم در خشید.فکری شیطانی و هیجان انگیز لبخند زدم و دست بنفش رو گرفتم و در حالی که برای تاکسی دست بلند میکردم گفتم: -اگه حواست به سامان نیست بدش خودم... او سامان رو در اغوشش جا به جا کرد و با گیجی گفت: -نه حواسم هست. وقتی هر دو سوار تاکسی شدیم بنفشه بعد از لختی مکث بی مقدمه پرسید: -حاال می خوای چی کار کنی؟ سرم رو به سمتش برگردوندم و با دیدن همسريابي در امريكا که در اغوشش به خواب رفته بود لبخند زدم و گفتم: -چیو؟ -منظورم خونه باغ.ِ -اها.یه کار خوب. -چی کار خوب؟ سرم رو برگردوندم به سمت شیشه و در همون حال گفتم: -میرم توش. می خوام اونجا زندگی کنم. -دیونه شدی؟ منظورت از این کارها چیه؟ -خوب چه اشکالی داره؟ -اگه سروش بفهمه؟ لبخندی زدم و گفتم: -بفهمه....
بزرگترین سایت همسریابی بین المللی سپردم
بعد از اینکه سامان رو به منزل بهار بردم و او رو به دست بزرگترین سایت همسریابی بین المللی سپردم او را از ماجرای ارغوان و خونه باغ مطلع کردم و در اخر تصمیمی رو که گرفته بودم رو براش توضیح دادم. بهار از تصمیمم شدیداً استقبال کرد و با اطمینان چم و خم راه را نشانم داد. صورت مامان رو که در تمامی این مدت در سکوت نگاهمان کرده بود بوسیدم و از او خواستم تا سامان را آماده کند تا فردا شب به سراغش بیاییم و او را ببرم. کانال تلگرام همسریابی خارج از کشور در میان گریه من رو تنگ در اغوش گرفت و با حسرت گفت: -می ری توی اون خونه چی کار دختر؟ بغضم رو سايت همسريابي در امريكا کردم و گفتم: -من توی اون خونه به دنیا اومدم. اونجا بزرگ شدم. اونجا عاشق شدم و اونجا... بغضم ترکید و با گریه گفتم: -مواظب خودتون باشید مامان... وقتی خونه بهار رو ترک کردم به ساعت مچیم نگاه کردم که عقربه هایش دو بعدازظهر رو نشان میداد.
سوار ماشین کانال تلگرام همسریابی خارج از کشور شدم و با سرعت به سمت آدرسی که اقای صالحی داده بود شتافتم. باید برای امضای برگه هایی که اقای صالحی میگفت نزدش می رفتم.
سايت همسريابي در امريكا شدم
زمانی که وارد دفتر شیک و مبله سايت همسريابي در امريكا شدم. او از پشت میزش برخاست و در حالی که لبخند به لب داشت در ابتدا به من که برایم بود و نبود ارغوان فرقی نمی کرد تسلیت گفت. از او تشکر کردم و روی مبل چرمی که روبروی میزش قرار داشت نشستم. بزرگترین سایت همسریابی بین المللی هم بعد از اینکه از من پرسید چه چیزی میل دارم دو قهوه سفارش داد و بعد روبرویم روی مبل نشست.تازه آن سايت همسريابي در امريكا بود که سر بلند کردم و به او نگاه کردم. مردی که خود را صالحی معرفی کرده بود کانال تلگرام همسریابی خارج از کشور شیک پوش بود و قد و قامت بلندی داشت. اندام متناسبش سنش را کمتر از انکه بود نشان میداد. حدوداً پنجاه ساله نشان میداد. صدای گرمی داشت و هنگامی که صحبت میکرد کلماتش را سايت همسريابي در امريكا گفتن گلچین می کرد و این کارش باعث میشد سخنانش در ذهن به کانال تلگرام همسریابی خارج از کشور بمونه. بعد از اینکه سکوت به مرز آزار دهنده نزدیک میشد او سر بلند کرد و لبخند زنان گفت: -خوب خانم مودت زیاد مزاحم وقتتون نمیشم. بهتره بریم سر اصل مطلب. ظ