این همسان گزینی تبیان را دارم
این همسان گزینی تبیان را دارم از این احساسِ هرروزه. - ببین هر لحظه ی عمرم داره پای تو میسوزه -تمام همسان گزینی ازدواج موقت را بگیر یه وقتایی توی همسان گزینی ازدواج موقت دوباره باز مرورم کنم - میخوام همسان گزینی تبیان به دستهای تو بسپارم. ناخودآگاه چشمهایم را بسته بودم و دل به آهنگ سپرده بودم, آهنگی که عجیب به دلم نشسته بود و وقتی بعد از تمام شدنش همسان گزینی ازدواج موقت دوباره تکرارش کرد لبخندی کمرنگ روی لبهایم نقش بست.
وارد همسان گزینی ازدواج موقت و زیبا شدیم
ساعت چهار بود که وارد همسان گزینی ازدواج موقت و زیبا شدیم, ورودیش دروازه ای بود که بسیار چشم نواز و دیدنی بود. با اینکه زیاد از حد گرسنهام بود اما دلم میخواست بروم. کمربندم را باز کردم و برگشتم عقب, همسان گزینی موقت آرنجش روی چشمهایش بود و توی خوابی شیرین دست و پا میزد. دستم را دراز کردم و بازویش را گرفتم و آرام تکانش دادم: -یاسین, همسان گزینی موقت بیدارشو.
آرنجش را از روی چشمهایش برداشت و چشمهای سرخش را باز کرد, نیم خیز شد و پرسید: -رسیدیم؟ نوید از توی آیینه نگاهش کرد و گفت: -نه هنوز, تو بخواب راحت باش. با خنده روبه همسان گزینی موقت که خواب آلود و گیج شده نوید را نگاه میکرد گفتم: -رسیدیم, تو پاشو ببینیم کجا بریم. یاسین چشم غره ای به همسان گزینی ازدواج موقت که با خنده نگاهش میکرد رفت و بلند شد نشست, دستی روی صورتش کشید و با نگاه به ساعتش گفت: -من صبحانه هم نخوردم, الان خیلی گرسنمه, بهتره بریم یه غذایی بخوریم بعد. ..
بعدشم بریم سایت صیغه موقت هلو
پریدم توی حرفش و گفتم: بعدشم بریم سایت صیغه موقت هلو. یاسین سرش را تکان داد و گفت: -آره بعدشم بریم. نوید هم مثل من برگشت سمت همسان گزینی موقت و پرسید: -شبو کجا بمونیم؟ یاسین خواست حرفی بزند که سریع گفتم: -بریم, شبم اونجا بمونیم. یاسین نگاهی سمت نوید انداخت و همسان گزینی ازدواج موقت گفت: -میریم اما فکر نکنم اونجا چادر و پتو و اینا کرایه بدن.
سایت صیغه موقت هلو داریم!
یاسین پرسید: -خب پس چیکار کنیم؟ نوید دوباره گفت: -خب یا باید بخریم, یا بریم مسافرخونه ای جایی. - نه مسافرخونه نه, بهداشتی نیست! همسان گزینی موقت گلدان کاکتوسم را که پایین صندلی بود را برداشت و گرفت سمتم: -تو بیا فعلا این عشقتو بگیر من هربار چرخیدم فرو رفت تو پام, بعدشم سایت صیغه موقت هلو داریم!
گدان را از دستش گرفتم و گفتم؛-اصلا هم فرقی نداره, خب چادر بخریم بریم دیگه, چه کاریه. همسان گزینی ازدواج موقت در تایید حرفم سرش را تکان داد و گفت: -آره موافقم, چادر خوبه, هوا هم سرد نیست که. همسان گزینی موقت با کف دستش کوبید روی ران پایش و گفت: -اوکی پس فعلا بریم ناهار.