با توجه به سرعت همدل همسریابی اجنه نتونه خودش رو جمعوجور کنه. دستم رو بهطرف گردنش بردم و محکم گرفتمش. به چشمهاش خیره شدم و از راه گلوش باد رو به درون بدنش فرستادم. نگاهی به بدنش که متورم شد انداختم و ازش دور شدم. بیچاره حتی نتونست دو کلمه همدل همسریابی اختالط کنه. تک خندهای کردم و توی فاصلهی دوری ازش ایستادم. دستم رو باال بردم و با استفاده از باد حبابی ورود به همسریابی دوهمدل درست کردم. حبابی که توش خال باشه. چشمهام رو بستم. وقتی یه نفر تمام بدنش پر از باد باشه و توی همدل همسریابی دو قرار بگیره، جایی که هیچ فشاری نباشه، بهخاطر فشاری که از بدنش به بیرون وارد میشه و فضای بیرون اون فشار رو جواب نمیده، چشمهام رو با خنده باز کردم، اون نفر میترکه.
به دودی که توی حباب بود نگاه کردم. بهطرفش حرکت کردم. -معلوم هست داری چیکار میکنی؟ برگشتم و به ایمان که اون حرف رو با فریاد زده بود، نگاه کردم. پشت سرش بقیه هم از همدل همسریابی دو خارج شدن. همدل همسریابی به طرف حباب رفتم و از بین بردمش. دود کمتر از چند ثانیه از بین رفت. به طرف ایمان حرکت کردم و گفتم: عصبی بهم خیره شده بود. از جلوش رد شدم و شونهبهشونهش ایستادم. سرم رو روی شونه چرخوندم ویه تسویه حساب ساده بود. نگاهش کردم. برگشت و بهم خیره شد. آروم طوری که فقط خودمون بشنویم گفتم: و از کنارش رد شدم. بچهها زودتر از من وارد کلبه شدن.
همسریابی دوهمدل آخرت باشه
ورود به همسریابی دوهمدل در کلبه ایستادم و نگاهش کردم. همسریابی دوهمدل آخرت باشه سر من فریاد میکشی. کارهای من اصال به تو همدل همسریابی نیست. همدل همسریابی دو موهاش کشید و نفسش رو کالفه به بیرون فرستاد. وارد کلبه شدم و در رو محکم پشت سرم به هم کوبیدم. بهطرف جیکوب رفتم. انگشتم رو به طرفش گرفتم و گفتم: -امیدوارم بدونی بهت اعتماد کردم که گفتم جادو رو از بین ببرن، نمیخوام هیچ اثری از پشیمونی در برابر همسریابی دوهمدل داشته باشم. اخم بزرگی بین ابروهاش داشت. ورود به همسریابی دوهمدل رو تکون داد و گفت: -میفهمم. دستم رو انداختم و نگاه ازش گرفتم. نزدیک شومینه روی زمین نشستم و پاهام رو در آغوش گرفتم. کسی کنارم نشست.
برگشتم و به فرامرز که جدی بهم خیره شده بود، نگاه کردم. -برنامهت چیه؟ با انگشت چشمهام رو ماساژ دادم و گفتم: -نمیدونم. امشب که بریم باید منتظر بمونیم تا نارسوس بیاد.
همسریابی دوهمدل فکر کردی؟
سرش رو تکون داد و گفت: -یعنی فقط تا همسریابی دوهمدل فکر کردی؟ بهطرفش چرخیدم و گفتم: -خودتون میدونید که چهقدر اوضاع یکهویی بههم ریخت. -آره؛ اما ورود به همسریابی دوهمدل باید همون اول که انتخاب شدی به همچین روز و فرداهایی که در پیش داری فکر میکردی. صامت به چشمهاش خیره شدم. آروم گفتم: -همدل همسریابی دو. حق با شماست. نگاهش رو ازم گرفت و گفت: -فکر میکردم به تعداد لباس سفارش داده باشی. رد نگاهش رو گرفتم و به بهاره خیره شدم. -راستش به فرانک گفتم یه دست لباس اضافه سایز خودم بدوزه. شاید فکر همچین روزی رو کردم... چونهای همسریابی دوهمدل انداختم: -نمیدونم! نگاهم کرد و گفت: